بعد از يك روز بهشدت خستهكننده، امروز را میخواستم با خيال راحت استراحت كنم كه باز هم همان تكانهای آشنا، بيدارم كردند. برای اينكه بدانم كانون زلزله كجاست، زحمت زيادی متحمل نشدم. با دو سه تلفن، فهميدم كه زرند مصيبتزده دوباره گرفتار شده است. شدت زلزله در مقياس ريشتر2/5 گزارش شده است كه در مقايسه با لرزههايی كه در اين سالها تجربه كردهايم، چشمگير نيست و با يك حساب سرانگشتی و عنايت به لگاريتمی بودن اين تابع، میتوان آسوده نفس كشيد كه دهها برابر از زلزلههای پيشين سبكتر بوده است اما...
اما كسی حال مارگزيدهها را نمیفهمد. خانهای بزرگ داشته باشی و مدتها نگاهت به خشت و آجرهايی خيره شده باشد كه با خون جگر روی هم سوار كردهای و نتوانی درونش قدم بگذاری؛ فقط از ترس تركهايی كه زلزلهی پيش، ديوارهايش را هاشور زده است.
به گزارش فارس، هم اكنون گرد و غبار غليظی، شهر را پوشانده و مردم وحشتزده در خيابانها سرگردانند. گزارش تلفات و خسارات را هم كه لابد رسانهی ملی میدهد و میگذارد آرام بخوابيم. فوقش چندين نفر كشته شدهاند. پس لطفا بيخود بزرگش نكنيد!
واقعا نمیدانم چقدر تلفات را متحمل شدهايم اما نگرانی من برای رفتگان نيست. آسيبهايی كه اين نوع حوادث در حوزهی روانی و اجتماعی بر جان و روح مردم باقی میگذارند، خطرناكتر و ويرانگرترند. ترس و وحشتی كه انگار از يكديگر به ارث میبريم و ملجا و پناهی كه نمیشناسيم، ملغمهی غريبی میسازد برای بچههايی كه صدای جيغ و ضجهی قربانيان را هرگز از خاطر نمیبرند.
اگر در ماههای پس از زلزلهیپيشين، از زرند عبور كرده باشيد، چادرهایفراوانی را ديدهايد كه در كنار خانهها علم شدهاند و وحشت، ناامنی، خطر، سرما و گرما را ميهمان كانون خانوادهها كردهاند. تمام دلنگرانی من اين است كه از اين پس، ديگر كسی جرات نخواهد كرد، زير هيچ سقفی بخوابد. برای زرند نگرانم و برای همهی كسانی كه شبها را در كشور زلزلهخيزمان روی گسل دراز میكشند. گسلهايی از جنس ناكارآمدی، بیعرضهگی، شعار، ادعا، نفت، عدالت، حقوق بشر، آزادی و هزار كوفت و زهر مار ديگر...
عصبانيتم را ببخشيد. خاطرهها دوباره گل كردهاند... از راوی مرگ بودن متنفرم...
پ.ن: چند عكس از زلزلهی قبلی زرند را هم در ادامهی مطلب میآورم. عكسها، از دوست عزيزم اميد سلاجقه است. تصاوير جسد و ... را هم حذف كردهام.