غزل/ باغ داغ

داغم، پُر از تلاطمِ بالِ کبوترم
باغم، جوانه می‌زند از ابرها پَرم

ماهم، هوایِ نقره‌ایِ پشتِ بام‌ها
آهم، نسیمِ گفت‌وشنودِ صنوبرم

ای از تمامِ مردمِ دنیا عزیزتر!
من با تمامِ مردمِ دنیا برادرم

فرقی نمی‌کند به کجا می‌کشانی‌ام!
برگم که در طراوتِ باران، شناورم

من با صدایِ صاعقه هم بغض می‌کنم
رودم، هوایِ ابر نمی‌افتد از سَرم

پل می‌زنی به هر چه که از یاد برده‌ام
پل می‌زنی به هر چه که... بگذار بگذرم

گاهی به بی‌قراریِ پروانه فکر کن!
بگذار از خیالِ تو سر در بیاورم.

فاصله

فاصله، نفرينِ هستي نيست
فاصله؛ عشق است اين‌جايي كه من هستم
گاه‌گاهي
       قلّه را از دور بايد ديد!

غزال درون

هنوز از هوايِ تو دَم مي‌زند
غزالي كه در من قدم مي‌زند

به ديوارها، گُل؛ به اندوه، رنگ
به هر جا كه سر مي‌زنم مي‌زند

نبودي، نمي‌پرسي از حال من:
عقابي كه پَر در عدم مي‌زند

كمابيش نبضم پُر از خستگي‌ست
نبودي ولي بيش و كم مي‌زند

به حال و هوايِ تو دل‌بسته‌ام
به آينده‌اي كه رقم مي‌زند.

 

 

آوارگي

پشتِ هر شِكوه، يك زخم
پشتِ هر لحظه، يك راز

در مسيرِ تو جا مي‌گذاريم، اي عشق!
پشت در پشت، آوارگي را.

 

آگيرا

نه شوقي كه از سر بگيرم...
نه ذوقي كه در بر بگيرم...

به مرگي
        بگيران دلم را.

 

يك‌نفر رفت

يك‌نفر نيست اين‌جا
اين‌همه زخم؟!
اين‌همه جايِ خالي؟!

 

این‌گونه می‌کشی

گاهی نگاه می‌کنی از پشت شیشه‌ها
چشمت خلاف عقربه‌ها حرف می‌زند
صد سال با تو... باز جوان‌مرگ می‌شوم.

غزل / مسیر


گفتن بهانه است، شنفتن بهانه است
دنیا بدونِ چشمِ تو دیوانه‌خانه است

سرتاسرِ زمانه بهانه‌ست و ... نیستی
حالا که عشق منتظرِ یک نشانه است

تصویرِ کهنه‌ای‌ست«نبودن»، نگاه کن!
رسمِ کهن، هرآینه رسمِ زمانه است

سرگشته آن‌که از تپشِ لحظه غافل است
وز مقصدی به مقصدِ دیگر روانه است

دنیا بدونِ قطب‌نما جایِ بهتری‌ست
دنیا بدونِ قطب‌نما... عاشقانه است

بال و پرِ شکسته بهانه‌ست، می‌روم
آوارگی شریف‌ترین آشیانه است

قاصدک‌ها فراموش‌کارند

با همین زخم‌های همیشه
در همان آسمانی که با بادها رفت
کم پریدیم
         اما
شأن پرواز را حفظ کردیم.

تقدیر صنوبرها

صندلی را مرگ
نیمکت را عشق می‌فهمد.

+ عیدانه

عشق و حقیقت

اکثریت یا اقلیت
هر کجا باشی خدا آن‌جاست
عشق را با مذهب اعداد کاری نیست.

ما آتش و نفت و بوریا خواسته‌ایم

دار یا دریا؟
نفت یا باروت؟
سرخ یا قرمز؟
بهترین تصمیم‌ها را عشق می‌گیرد.


تیتر از جناب عین‌القضات است:
ما مرگ شهادت از خدا خواسته‌ایم
وان هم به سه چیز کم‌بها خواسته‌ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته‌ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته‌ایم

دیگ جوشان تابستان

مرداد هم حریف دل من نمی‌شود
خیسم، معطرم، خنکم، آسمانی‌ام
یخ در بهشت می‌چکد از واژه‌های تو.

حضور

تب سهره‌ها
غم قاصدک‌ها
دل باغبان
نگاه تو پر می‌دهد باغ را.

شادی شاعرانه

زمان می‌خرامد
دلم تیک‌تاک قدم‌هات را می‌شمارد.


پ.ن: حافظ شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

مرا تو

اگر روبه‌راهم اگر جان‌به‌لب
اگر صبح‌گاهم اگر نیمه‌شب
مرا خواب‌های تو تعبیر کردند.


دل رمیدة ما را به چشم خود مسپار
سیاه‌مست چه داند نگاهبانی چیست!
(صایب)

لب‌خوانی

استخر در استخر فریادم
لب‌خوانی‌ام کن!

تبریک

نامه‌رسان‌ها گیج
صندوق‌های پست، سردرگم
تبریک‌ها از مجلس ختم
ما از زمستان سر در آوردیم.

پ.ن: در طلب ما بی‌زبانان امت پروانه‌ایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسان‌تر است
(صایب تبریزی)

یعنی بیا

من عشق را با تیغ
من واژه را با زخم فهمیدم
لطفا کمی خون‌خوارتر باش
گاهی برایم گرگ بفرست
گاهی بیا و قلع و قمعم کن
نگذار آرامش مرا از پا بیاندازد.

قصه

بعدها کاشفان تنهایی
قصه‌هایی بلند می‌سازند
از غرور صنوبری که تویی.

نبض

عشق؛
هر لحظه می‌آید و می‌تکانَد
زلزله، گاه‌گاهی.

آن روی باران

یک‌ریز موج شعر و موسیقی
یک‌ریز باران بود و می‌بارید
این سیل ویران‌گر
            همان باران دیروز است.

ما هیچ

یک ضربدر یک: صفر
تکلیف ما با عشق معلوم است.

ترمیم

کلنگی بیاور
مرمت کن این روح فرسوده را.

حافظ

نرفته‌ام هرگز
به خواب‌های رقیق پرنده‌ها حتا
«چرا که بی سر زلف توام به سر نرود»

تلاقی

فقط بی‌نهایت
خبر دارد از حس و حال دو خط موازی
مگر عشق می‌فهمد این چیزها را؟

177/ نظرگاه

نتیجه مهم نیست
تماشاچی چشم‌های توام.

176/ هم‌این‌ها

همین لحظه‌های معطر
همین قهوة صبح‌گاهی
همین کوچة رو به دریا
همین ساحل سنگی مه‌گرفته
همین ضرب آرام باران بی‌وقفه بر برگ‌ها
...
عذابند
     وقتی نباشی.

170/ ویوا

میان این‌همه رؤیا
میان این‌همه دیوانگی
نود دقیقه فقط می‌شود به تو نیاندیشید.

167/ سعدی

من سرنشین خستة اندوهم
پرواز من شماره ندارد
برج مراقبت!
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»