ضمانت

هیچ تضمینی برای شادخواری نیست
شیر یا خط می‌کند اندوه...

قصه

بعدها کاشفان تنهایی
قصه‌هایی بلند می‌سازند
از غرور صنوبری که تویی.

نبض

عشق؛
هر لحظه می‌آید و می‌تکانَد
زلزله، گاه‌گاهی.

آن روی باران

یک‌ریز موج شعر و موسیقی
یک‌ریز باران بود و می‌بارید
این سیل ویران‌گر
            همان باران دیروز است.

ما هیچ

یک ضربدر یک: صفر
تکلیف ما با عشق معلوم است.

ترمیم

کلنگی بیاور
مرمت کن این روح فرسوده را.

زیرِ آب گریه می‌کنم

کمردرد دارد صدایم
صدا می‌کنم آب را
                  آب را
                    آب را...

حافظ

نرفته‌ام هرگز
به خواب‌های رقیق پرنده‌ها حتا
«چرا که بی سر زلف توام به سر نرود»

قیصر

بهار می‌گذرد
و شهربازی این‌جا هنوز تعطیل است
قطار وحشت رجاله‌ها ولی...
                                    بگذر!
«بیا به خانة آلاله‌ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم»

چند شعر کوتاه از مجید رفعتی

حرف‌هایت همه
به دلم نشست
حالا می‌توانی
پوکه‌هایت را جمع کنی

* * *

هیچ‌کس شاهدی ندارد
وقتی گلویش را می‌فشارد
و به مرگ تهدیدش می‌کند
تنهایی

* * *

انتظار پاییز را می‌کشد
برگ چنار
تا فرو ریزد بر خاکی
که تو در آن خوابیده‌ای

* * *

برای من
امسال سال کبیسه است
روز گمشده‌ام را
پیدا کرده‌ام

* * *

چطور می‌توانست بفهمد
دانة چه گیاهی است
پیش از آن‌که از خاک بیرون بیاید
علف هرز

منتشر شده در ویژه‌نامة نوروزی استقامت.

تلاقی

فقط بی‌نهایت
خبر دارد از حس و حال دو خط موازی
مگر عشق می‌فهمد این چیزها را؟

وطن

هر لحظه این‌جا اتفاقی تازه می‌افتد
غم‌های بی‌مانند
    شادی‌های بی‌همتا
به زیستن عادت نخواهم کرد.

رهایی

به بهار تازه نگاه کن که نفس بگیرد و پا شود
به خیالمان تپشی بده که شبیه چشم شما شود

به درخت‌ها هوس سفر، به تبر بصیرت زیستن
به زمانه ذائقه‌ای که از سکرات لحظه جدا شود

به سکوت جرأت گفت‌وگو، به حصار پنجره داده‌ای
نگذار در افق شکوفه، غبار قبله‌نما شود

به بهار تازه رسیده‌ایم و نمی‌رسد خبری چرا؟
چه کنیم پرده بیافکنی؟ چه کنیم پنجره وا شود؟

بتکان سخاوت ماه را، برسان صدای گیاه را
بفرست معجزه‌ای که منکر بی‌قراری ما شود

رمقی نمانده دگر، بگو! چه کند؟ چگونه؟ کجا رود؟
نخ بادبادک خسته‌ای که کنار جاده رها شود...

سرولات/ نوروز92

پ.ن1: هم‌دهی عزیز پیغام داده بود: به‌جای شعر گفتن برای صنوبرهای پاریز، آبشان بده که خشک نشوند!
پ.ن2: رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود/ رهرو آن است که گه تند و گهی خسته رود! بعد از گذران پرکارترین سال زندگی‌ام، کمی فراغت حاصل شد که بیش از همیشه مزه داد. هنوز کلی کار هست.
پ.ن3: از 30 آذر 90 که با آب آشتی کردم، شب‌هایم خیس شناست. این سه شب در هفته، تنها رابطه‌ای است که نشیب نداشته. آب، بی‌گمان شاه‌کار خلقت است.
پ.ن4: فعلا از ترس مرگ، خودکشی کرده‌ام. ته‌ماندة گوگل‌ریدر هم دارد پاک‌سازی می‌شود و لینک‌های کتیبه از کار می‌افتد. تا جانشینی پیدا شود صبر می‌کنم.
پ.ن5: آرشیو را که غبارروبی می‌کردم، متوجه اهمیت این پی‌نوشت‌ها شدم. به‌دل نگیرید.

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

پیرزن
سبزه‌ها را به‌هم گره زد و برد
قورمه‌سبزی‌ش طعم خون می‌داد.

تیتر، خیام است.

177/ نظرگاه

نتیجه مهم نیست
تماشاچی چشم‌های توام.