عصر جمعه دوستان خبر دادند كه خانم فاخره صبا در گذشته است. فاخره دختر  برادرزاده‌ی  ابوالحسن خان صبا و همسر مهندس افضلی‌پور موسس دانشگاه كرمان بود. همان كسی كه پانزده سال پيش خبر فوت مرحوم افضلی‌پور را داده بود و ما را كه تازه‌جوانان دوست‌دارش بوديم برای استقبال از جنازه‌اش تا فرودگاه برد اين‌بار نيز خبر را داد. بگذريم از اين‌كه بنا به دلايلی -كه در حوصله‌ی اين‌جا نيست- به وصيت مهندس عمل نشد و نگذاشتند در دانشگاه كرمان دفن شود.

 

درباره‌ی اين زوج نيكوكار و روح بزرگشان بسيار گفته‌اند و بسيار نيز نه.  راستش برای من وجه هنری شخصيت ايشان در سايه‌ی كار بزرگی قرار گرفته كه اوايل دهه‌ی پنجاه در كرمان انجام دادند. ديروز هم وقتی صدای غمگين استادم را از پشت خط شنيدم كه فرمود: «نام بانو فاخره در ليست بهارستان هنرمندان نيست و اجازه‌ی دفنش را در جوار هنرمندان نمی‌دهند» پرسيدم: «چه اصراری هست كه ايشان در كنار هنرمندان دفن شود و چرا ابن‌بابويه و  جوار همسرش را انتخاب نمی‌كنيد؟» شنيدم كه: «پانزده‌ ميليون تومان پول خواسته‌اند كه من نداشتم و اگر داشتم حتما می‌دادم. دكتر ميرزايی (اولين رييس دانشگاه كرمان كه امورات ايشان را رتق و فتق می‌كرد) نيز زودتر از چهارشنبه نمی‌تواند از امريكا بيايد و در نتيجه بايد پيگيری شود كه ارشاد كرمان هنرمندی ايشان را تاييد كند!» با نااميدی قولكی دادم و تماس‌هايی هم گرفتم. خوشبختانه ساعتی طول نكشيد كه خبر دادند حوزه‌ی موسيقی وزارت ارشاد، مشكل تدفين را حل كرده است.

 

داشتم می‌گفتم كه بلندی نام بانو فاخره، فراتر از هنر وی، به شخصيت متعالی خودش برمی‌گردد كه سال‌ها هم‌گام مهندس افضلی‌پور، بنيانی بلند در جنوب‌شرق كشور نهاد كه تا ابدالآباد، فراموش شدنی نيست. آن‌ها كه دانشگاه‌های مختلف كشور را از نزديك ديده باشند و احيانا ساعتی را در ساختمان‌های عظيم دانشگاه كرمان و راهرو‌های پر پيچ و خمش گم شده باشند اهميت مساله را بهتر درك می‌كنند. ماحصل پنجاه سال تجارت مهندسی گرمساری،  كه نسبتی‌ با كرمان نداشت، بنيان‌گذاری دانشگاه در شهری است كه به تعبير مرحوم افضلی‌پور، هنگام مكان‌يابی طرح برای احداث دانشگاه در يكی از نقاط كشور، جوانان مستعد فراوان داشت و امكانات ناچيز. يادم نمی‌رود وقتی مهندس در گفت‌وگويی اعلام كرد من به اين دليل كرمان را برگزيدم كه «دزد» در اين شهر پيدا نمی‌شد، برخی شنوندگان خنديدند و من بال درآوردم.

 

بگذريم. حالا كه اين زوج بی‌فرزند، دوباره يكديگر را يافته‌اند تمام بايگانی‌ام را جست‌وجو كردم تا ترانه‌ای را كه هنگام مرگ مرحوم افضلی‌پور سروده بودم پيدا كنم اما نشد كه نشد. فقط از آن جلسه‌ی يادبود خاطره‌ای در ذهنم مانده كه بيش‌تر بهانه‌ای است برای تجليل از زندگان. وقتی از يكی‌ بود/ يكی نبود گذشتم و  در ادامه‌ی ترانه، درددلی با «پدر» بی‌فرزند كردم، پهنای صورت چند تن از اساتيد و مخصوصا خانم دكتر افشار را اشك فرا گرفته بود. آخر جلسه دكتر جلالی همسر نازنين اين استاد عزيز –كه هر كجا هستند خدايا به سلامت دارشان- فرمود: «خوب توانستی اشك خانم دكتر را در بياوری، كاری كه من تا حالا نتوانسته بودم!» و حال پس از سال‌ها مطمئنم كه هوای خانه‌ی  آن هر دو و تمام اساتيد و دانشجويانی كه از خوان بزرگ دانش و معرفت در دل كوير، لقمه گرفته‌اند، ابری است.

 

در اولين اقدام، رضا اسکندری عزيز، هشت روايت از بانو فاخره را در بام منتشر كرد. اميدوارم عظمت کارهای اين بزرگان در اين وانفسای آخرالزمان، چنان‌كه بايد و شايد، شناخته شود. احمد يوسف‌زاده‌ی نازنين همان روزها غزلی گفته بود كه به گمانم هنوز هم بهترين غزلش مانده است. مقطعش اين بود: «تا قيامت ای پدر يادت به‌خير!» روح اين مادر و پدر عزيزمان شاد.