فی امانالله
پ.ن: با آنکه اعتراض ندارم که نیستی
در من تظاهراتِ سکوت است روز و شب
در تشنگی
در متن زخم زاده شدم
روزی كه اسم حرمله همزاد بغض بود
اين سطور بخشی از سرودهی مطولی است كه قبل از سفر، گوشهای نوشتم و به چاك جعده زدم. میدانم كه نوشتنش در اينجا يعنی خواندن فاتحه بر تكميل آن اما... اينهم بخشی ديگر:
روزی كه در هوای تو پر میزدم گذشت
حرف از سلوك و سير و سفر میزدم گذشت
اكنون خطر درون دلم خانه كرده است
روزی كه من به قلب خطر میزدم گذشت
سفر يكهفتهای كه حسن ختام قشنگی هم داشت، ديشب به پايان رسيد و من هنوز رخت سفر درنياوردهام. مسافر بودن هم نعمتی است برای خامانی چون من كه فعلا از قيدوبندهای دستوپاگير رهايم. هنوز دلم برای روزمرگی تنگ نشده است.
ای ابتذال خيرهی آرامش!
بیخانهام...
دهانهی آتشفشان كجاست؟
صدا، تنها صدا میماند از خاكستر روحم
عدم، تنها عدم میداند اين قطعيت ما را
ميزها مستمان كردهاندپُستها پَستمان كردهاند
غم سرِ دلم نشسته بود
آمدی
موعد گلاب بود
قطره قطره آب میشدی و من
پاك میشدم
...