میخواستم بنویسم این شعر بهشدت شخصی است؛ دیدم خیلی بیربط است، وقتی همهی زمزمهها سوار تجربههای سرایندهاند. با اینحال مثل هشدارهایی که رسانهها میدهند بابت نور فلاش و صحنههای آزاردهنده، بد ندیدم یادآوریای کرده باشم.
تنگِ غروبه، ساعتا خستهن
داره افق زخماشُ میلیسه
شب نرمه نرمه چادر مشکیشُ دورِ شهر میپیچه
جخ اولِ عشقه...
یه سایه از شب میزنه بیرون
مثل گلوله، سرخ، سرگردون
مثل کلولوباد
(1)، پیچاپیچ، گیجاویج
انگشت میذاره رو چن تا مستطیلِ کهنهی مرمر
تو حنجرهش معجونِ خون و درد داره دلمه میبنده
شب چسبناکه، قیره، داغونه
شب تاولستونه
شب دنجه، کُنجه، داغه، پاتوقه
شب مَحرمه، شب گورِ معشوقه
شب میشه با یه مشت خاکِ پوک، پرپر شد
داره پُرِ پَر میشه این تقدیرِ تفتیده
مرداب میشه کوچه از بس آب پاشیده
از پشت، چاقو خورده تنهاییش
یه جور نامردی، نه... نالوطیگری تو مرمرِ رگدار میبینه
یه جور بیلاخِ رفیقانه!
انگشت برمیداره ردِّ خونُ میبوسه
داره دلش از ریشه میپوسه
شب داغه، داغونه
شوباد
(2) تو دار و درختا روضه میخونه
جخ اربعینِ زخمهاشُ جشن میگیره
یه ابرِ چلتکه که میدونه
فردا دوباره باید از سر شمر بشماره
لیچار میبنده به نافِ شب
بدمصّبا دست از سر تنهاییاشم برنمیدارن
اندوهشُ، دلواپسیهایِ همیشهش رُ
یه مشت مادر (نقطهچین) نوستالژی میگن
توفیر داره غصه با غصه، ادب با فحش
توفیر داره سنگِ گور و مرمرِ رگدار
رگ اسمِ رمزه، رمزِ اسمائه
...
نبضِ جهنم رُ نمیگیرن
گفتن نداره غربتِ یه روحِ چلتکه
غربت روندهس، خیسه، سیّاله
اندوه قیراندوده، چسبندهس، تبخاله
اندوهِ غربت؟ غربتِ اندوه؟...
داغه هوا، داغونه حالِ ابر
یه مشت واژه دستشُ بستن
داره عرق اخماشُ میلیسه
شوباد تو دار و درختا میره گم میشه...
بیست و نه تیر هزار و سیصد و پنجاه و یک - پاریز1) کلولو همان کل است که زنها در عروسی میکشند، در زادگاه من به گردباد، کلولوباد هم میگویند.2) شوباد نیز همان باد دلپذیر شبانه است که جنوبیها دوستش دارند.