176/ هم‌این‌ها

همین لحظه‌های معطر
همین قهوة صبح‌گاهی
همین کوچة رو به دریا
همین ساحل سنگی مه‌گرفته
همین ضرب آرام باران بی‌وقفه بر برگ‌ها
...
عذابند
     وقتی نباشی.

175/ بازی

تویی که معتقدی زندگی فقط بازی‌ست
درست بازی کن!

174/ بهار یخ‌زده

نقاب زمستان، بهار است
هنوزم سر کوچة ما
دل منجمد می‌فروشند.

173/ صیاد

غرور تو را دوست دارم
عبور تو را هم
از این لاشة نیم‌خورده
پلنگانه بگذر!

172/ ذهن

سلول‌هایت از ازل خاکستری بودند
در این شکنجه‌گاه وهم‌آلود
درد است زندان‌بان خود بودن.

171/ فرشته

نه این نامه‌های مه‌آلود
نه آن واژه‌های برشته
برآیند بُردارهای تو انگار صفر است.

170/ ویوا

میان این‌همه رؤیا
میان این‌همه دیوانگی
نود دقیقه فقط می‌شود به تو نیاندیشید.

169/ معرکه

بهار هر چه که باشد
بهانه هرچه که هست
خیال باغ پر از عشوة کلاغ مباد!

168/ دارد بهار می‌رسد اسفند دود کن

از چارراه سرد
از خط فقر می‌گذرد مرد
پشت چراغ: آتش‌گردانِ چشم‌هاش
ای باد نوبهار!
دارد مچاله می‌شود از درد
در چشم‌های خیس من اسفند دود کن!

167/ سعدی

من سرنشین خستة اندوهم
پرواز من شماره ندارد
برج مراقبت!
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»

166/ همیشه به‌موقع

همیشه وقت‌شناس است
به پرتگاه رسیدم
طناب دار فرستاد.

165/ بر باد رفته

هر که رفت
سر به راه می‌شود
       دوباره می‌رود
هر که رفت
رفته است...

164/ قله

دره‌های از رمه لبریز
قله‌های برفی خاموش
شاه‌کار اوج، تنهایی‌ست.

163/ قمیصه قدَ من دبر

تا عشق، طراح است
پیراهن پاره
از مُد نمی‌افتد.

162/ اوج

گاه‌گاهی باد
خستگی در می‌کند در من
گاه‌گاهی ابر می‌‌گیرد غبارم را
کاش اندوه صنوبر انتهایی داشت...

161/ بوم

طبیعت قدم می‌زند در نگاهت
پلنگی صبور
و باران و رنگین‌کمان
و آیینه و ابر
و خورشید...
خدا چشم‌های تو را دوست دارد.

160/ «من شاعرُ عشق نقاش کرد»

برده‌ام از یاد
آب‌رنگِ چشم‌هایش را
گاه‌گاهی شعر
                 کاریکاتور عشق است.

159/ چشمم پر از پری و دلم دیو

شاخ و برگ تو را اگر حتا...
ریشه‌ات را بگو بگو چه‌کنم؟
روح من ارّه می‌شود هر روز.

89/11/11

لهجه‌اش از عشق می‌آید

مطلب زیر برای «این هجاهای هم‌خوان»، ویژه‌نامة آیین نکوداشت سیدعلی میرافضلی عزیز پیرامون یک دهه فعالیت ادبی آنلاین وی نوشتم:

همین دو سه هفته پیش، از مراسم عقدی برمی‌گشتیم. در فاصلة محل عقد تا سر خیابان، دو برادر کهن‌سال از خویشان را دیدم که هماهنگ گام برمی‌دارند و گپ می‌زنند. وقار مردانه، موهای سپید و هارمونی رفتار دو برادر وسوسه‌ام کرد عکسی ازشان بگیرم. یکی‌شان به لبخندی گفت: «داری عکس می‌گیری برای یه روزایی؟!» و این واژة آخری را آن‌قدر کشید که ته دلم لرزید. این آخرین چیزی بود که بدان فکر می‌کردم. انگار آدمی وقتی پا از خطوط قرمز حیات -به لحاظ بیولوژیکی- آن‌طرف‌تر می‌گذارد، دائما مرگ‌اندیشانه سایة حضرت عزراییل را بر سر خود می‌بیند و ناخواسته هر حرکتی را در همان راستا تعبیر می‌کند.
نیت‌خوانی نباید کرد ولی همة ما کسانی را می‌شناسیم که تقویمی دارند و سالروز تولد بزرگان و نخبگان فکری و فرهنگی را ورق می‌زنند تا پیش از این‌که دیر شود، مستندی بسازند، یا مصاحبه‌ای بگیرند برای «یه روزایی!» البته بعضی از بزرگان هم هستند که این جماعت را ناامید کرده‌اند از که بس برایشان ویژه‌نامه آماده کردند و مصاحبه گرفتند و مستند ساختند ولی هنوز نتوانسته‌اند روانة بازارش کنند، از بس‌که جان دارند بعضی‌ها.
چند سال پیش، جوانکی از نزدیک، گلوله‌ای به پیشانی رقیب زد. معجزه‌ای لازم بود تا جان به‌در ببرد. در این فاصله، یکی به گمان این‌که طرف زنده نمی‌ماند، مطلبی جانانه و مهربانانه نوشت که: سعیدجان!... خبر نداشت این یکی هم ‌سخت‌جان است. طولی نکشید که سعیدجان شد مغز معیوب فلان و بهمان. از این دست حکایات بسیار دیده‌ایم و شنیده‌ایم. شگفت‌آور هم نیست. مرده کاری به کره و برة کسی ندارد؛ هرچه بوده، برای خودش بوده. مهم آن چیزی است که زنده‌ها می‌گویند!
از این منظر، بزرگداشت آدمی که زنده است و می‌تواند بعد از بزرگداشت، یا حتی در همان مراسم، بزند و تمام رشته‌های باقی زنده‌ها را پنبه کند، هیجان‌انگیز است. گو این‌که این‌بار هم عزیزان، رندی کرده‌اند و سراغ چهرة کم‌حاشیه‌ای رفته‌اند که خیلی زود راه خودش را یافته و سال‌هاست که در عین جوانی، استوار  و بی‌اعوجاج گام برمی‌دارد. این‌را از گفت‌وگوی چندسال پیش سیدعلی میرافضلی با «استقامت» می‌توان استنباط کرد که مؤمنانه گفته بود: «شعر در رأس همة امور است.» بماند این‌که منظور اصلی گوینده، اولویت‌های ایشان بوده و تقدم سرودن بر پژوهش و سایر فعالیت‌های ادبی وی و خوش‌سلیقگی سردبیر، تیتر را در ذهن مخاطب ماندگار کرده است.
القصه؛ کم‌کم دارد دست و دلم می‌لرزد. نه صرفا به این دلیل که می‌خواهم دربارة یک آدم زنده بنویسم، بلکه بدین خاطر که مقید شده‌ام در فرصت کوتاه یک عصر زمستانی، ماجراهای یک دهه را مرور کنم و از منظری متفاوت از شعر، به شاعر بپردازم. حرف بسیار است و فرصت کم.

ادامه نوشته