• يكی از دوستان پيغام فرستاده بود كه اگر میخواهی خانهای در تهران داشته باشی فلان مقدار به حساب بريز. گفتم: اين چند وقت، موقعيت حساسی داريم، اجازه بده تا بگذرد، بعدا فكری بهحالش میكنيم. گفت: تو هم كه مثل جمهوری اسلامی هستی و هميشه در نقطهی حساسی!
اگرچه از فرط تكرار و خرج كردن بیجا، از اين «موقعيت حساس»، حساسيتزدايی شده اما چه كسی است كه نداند شرايط جهانی، منطقهای و حتا داخلی روز به روز تهديدآميزتر و خطرآفرينتر میشود. هفتهی پيش كه در وبگردیهايم وبلاگ معلمانی را ديدم كه برای تحصن و اعتراض، نقشه میكشند و بهرمز برای يكديگر پيام میگذارند به دوستی گفتم كه بیتدبيریها دارد اينجا خودش را نشان میدهد. كاری به بقيهی عرصهها ندارم. برای من، آموزش و پرورش يك نماد است، يك نشانه. معلمان از استوارترين همراهان نظام در سختترين شرايط بودهاند. وقتی كسانی كه از فيلتر ضخيم گزينش اين سيستم عبور كردهاند دادشان درآمده است بايد متوليان امر را به تعمق جدی و بازنگری در سياستها وادارد. معتقدم فراگيرشدن اعتراضات در آموزش و پرورش، اركان كشور را خواهد لرزاند. سالها پيش وقتی بهدليل اتفاقی غيرمنتظره، از صدا و سيما خواستيم تا تعطيلی مدارس را اعلام كند، شاهد بوديم كه نظم و نسق شهرها به هم ريخت. از استاندار -كه بچهاش پشت در منزل مانده بود- گرفته تا همان كارمند صدا و سيما كه نگران خانم و فرزندانش بود شاكی و معترض بودند. اين تازه، رويهی ماجراست.
• «خوشم میاد هر اتفاقی که این ور و اون ور میافته شما رو از سیر در کهکشان و سیر آفاق لاجوردی درون باز نمیداره. نمیدونم ولی من که تا میام اینجا فکر میکنم اومدم توی یه خانقاه... به گمونم زخمهای کتیبه کم کم داره التیام پیدا میکنه...»
اين پيام را يكی از عزيزانم چهار سال پيش در كتيبهی اول گذاشته بود. به دليل اينكه هم صاحب پيام و هم خود پيام را دوست دارم آنرا نگه داشته بودم. انگار مانده بود برای چنين روزی تا اعلام تعليقی باشد برای اين دوره از وبلاگنويسی.
حقيقت اين است كه از اول هم قرار نداشتم اين وبلاگ با اين اسم عاريتی، آينهی همهی دغدغههايم باشد. همانطور كه در توضيح وبلاگ آورده بودم دوست داشتم اينجا همان دلريختهها باقی بماند. احساس اينروزهايم اما اين است كه فاصلهی من واقعیام با نويسندهی كتيبه دارد روز به روز بيشتر میشود. يكی از دوستان همكار میگفت: چرا اينقدر با كتيبهات فرق داری؟ اينجا شوخ، سرحال و پركار بهنظر میرسی و توی كتيبه، دلمرده و زخمی! اينجا حرف روز میزنی و از شعر و غزل خبری نيست ولی آنجا... پاسخی نداشتم جز اينكه: شايد آدمها در شعرها و قصههاشان از چيزهايی میگويند كه آرزويش را دارند. آنكه از شادی مینويسد احتمالا غمهای بزرگتری دارد. میدانم كه قانعكننده نبود اما بههر حال جوابی بود! حقيقتا الان برايم سخت است كه در اين زمانهی پرآشوب، بیاعتنا به دور و برم، دلريخته بنويسم. خيلیها تحمل همين حرفهای فانتزی و خانقاهی را هم ندارند، چه رسد به اينكه پای ديگر مسايل هم بدينجا باز شود.
القصه! اينروزها بوی كاغذ برای من دوباره جذابتر از اين اوراق شيشهای شده است. ترجيح میدهم بيش از اين انرژیام را خرج اين صفحه نكنم. نقاب كشيدن از رخ آرسنلوپنهای مجازی هم اگر چه هيجانآور بود اما ديگر كيفی برايم ندارد. اگر هم قرار بر سيبل شدن بود تا بعضیها كمی آرام شوند و عقدهای بگشايند، كه فكر میكنم بهاندازهی كافی، كتيبه رسالتش را انجام داده است. بيش از اين كاری از دستم بر نمیآيد. بهتر است اين معصيت بیلذت را مدتی معلق كنم. عمدهی دوستان مجازی را هم كه رودررو میبينم و به دوستیشان افتخار میكنم. با عنايت به تجربههای پيشين، تعليق اينجا موقت است. شايد يكهفته، شايد يكماه و شايد هم بيشتر.
• سال 85 با فقدان عموی عزيز آغاز شد و با پرپرشدن يكی دو دوست ادامه يافت. با اينهمه دوستان تازه و عزيزی يافتم. تجربههای خوبی در عرصهی كار رسانه در محضر بزرگان و بزرگواران كسب كردم و يكی از طرحهای اقتصادی كه پيشتر مطالعات فاز صفرش را انجام داده بوديم به بار نشست. كار دولتی را رها كردم و اميدوارم ديگر گذارم به آنجا نيفتد. تعهد خدمتم تمام شد و كارت پايان خدمت صادر. لذت فوتبال را دوباره كشف كردم و پس از سالها نشاطی به جسم خسته تزريق شد. اسفند هم كه با خبر زنده بودن دوست مشهدی عاشقی كه فكر میكردم خودكشی كرده به سر آمد. خدا را شكر. سال 86 برای من سال تلاشهای مضاعف است. مدتی پيش كه به دعوت يكی از اساتيد به بخش شيمی دانشگاه رفتم جاخوردم از گذر زمان. گرد پيری بر سر و روی بيشترشان نشسته بود و چين و چروك، چهرهها را هاشور زده بود. توی همان راهروی طولانی و باريك به اين سخن دوستم میانديشيدم كه: «گذر زمان، گذر ما نیز هست. آنچه میرود نه زمان که ماییم. دیروز و امروز و فردا همه زیبا است اگر ما بهدرستی گام برداریم و خود را اسیر خودخواهی نکنیم»