فاصله

فاصله، نفرينِ هستي نيست
فاصله؛ عشق است اين‌جايي كه من هستم
گاه‌گاهي
       قلّه را از دور بايد ديد!

غزال درون

هنوز از هوايِ تو دَم مي‌زند
غزالي كه در من قدم مي‌زند

به ديوارها، گُل؛ به اندوه، رنگ
به هر جا كه سر مي‌زنم مي‌زند

نبودي، نمي‌پرسي از حال من:
عقابي كه پَر در عدم مي‌زند

كمابيش نبضم پُر از خستگي‌ست
نبودي ولي بيش و كم مي‌زند

به حال و هوايِ تو دل‌بسته‌ام
به آينده‌اي كه رقم مي‌زند.

 

 

آوارگي

پشتِ هر شِكوه، يك زخم
پشتِ هر لحظه، يك راز

در مسيرِ تو جا مي‌گذاريم، اي عشق!
پشت در پشت، آوارگي را.

 

آگيرا

نه شوقي كه از سر بگيرم...
نه ذوقي كه در بر بگيرم...

به مرگي
        بگيران دلم را.

 

بمان

با من بمان
در من بزرگ شو!
اي برّۀ هميشه‌‌گرفتار، گرگ شو!

اي نااميدي مطلق
اي آخرين اميد رهايي!

يك‌نفر رفت

يك‌نفر نيست اين‌جا
اين‌همه زخم؟!
اين‌همه جايِ خالي؟!