136/ خداحافظ ای ماه

حالا که راهی نیست
         ماهی نیست
در جاده می‌پیچم
دل‌تنگی دور و درازم را...


عصرانه‌های کوه


135/ عصرانه‌های کوه

شرمنده‌ام
از جوش‌های چهره‌ات ای ماه
در من غروری کهنه زندانی‌ست.


134/ عصرانه‌های کوه

یعنی به عشقم عمق می‌داد
یعنی به شرطِ دشنه
       می‌بخشید چشمش را.


133/ عصرانه‌های کوه

یعنی همین حالا
             که بی‌وقفه
دل می‌سپارد، قلوه می‌گیرد
دارد به دندان‌های مصنوعی می‌اندیشد.


132/ عصرانه‌های کوه

حتا همین بالا
              که چتری نیست
دست از سرم بردار
              تا باران بیاید.



131/ تعبیر

حتا همین بالا
           که دارم خواب می‌بینم
باران فراوان است
گیرم که بلعیدند
انگشت‌های لاغرت، انگشت‌هایم را.


عصرانه‌های کوه


130/ عصرانه‌های کوه

شهریورِ تب‌دارِ من، پاشویه می‌خواست
یک‌ریز خندید
یک‌ریز سرماریزه آمد...


129/ عصرانه‌های کوه

حتا همین حالا
                که زخمم باز می‌خندد
در من تلاطم می‌کند موجِ عطش، اما
چشمم نمی‌داند که وقت آبیاری نیست.


128/ عصرانه‌های کوه

حتا همین بالا
              که یادش نیست
یک تاولستان سینه‌خیزِ نوجوانی را
انگور می‌روید
از دست و پاهایی که در خون دلمه می‌بستند.


127/ عصرانه‌های کوه

حتا همین حالا
                که مستم
در من صدایِ سوت و کورِ کوه می‌پیچد
خم‌پاره‌ای اما نمی‌آید.


126/ عصرانه‌های کوه

این صخره‌ها
این سنگ‌ها
این قله...
بوی تو را هم می‌شناسند
وقتی صدایم جزیی از تاریخِ کوه است.


124/ عصرانه‌های کوه

هر روز
پیراهنت را باز می‌پوشم
یعنی که از اندوه
           دارم انتقامی تازه می‌گیرم.


125/ عصرانه‌های کوه

یعنی خیالت تخت!
قلبت قرص!
دارم وصیت‌نامه‌ی آوارگی را
نسخه می‌پیچم.


123/ عصرانه‌های کوه

در خاطراتم باد می‌کارد
یک روسری با رنگ‌های جیغ.


122/ عصرانه‌های کوه

باران که تکراری‌ست
این باغ، بی‌گنجشک می‌میرد.


121/ عصرانه‌های کوه

شاید که جورِ دیگری می‌شد
آغامحمدخان اگر چشمِ تو را می‌دید.


120 / «آیین‌»ام

یک حبه‌ی انگور
از لای در دارد نگاهم می‌کند با عشق
«آیین» من مستی‌ست.


119/  من با شعر شش بعدی شدم

اندوهم از جنسِ مسافت نیست
وقتی کنارم بود
یک بُعدِ نامعلوم در ادراکِ من
                    زاد و ولد می‌کرد.

عصرانه‌های کوه


118/ عصرانه‌های کوه

وقتی کنارم نیست
آیینه مالیخولیا دارد.


117/ عصرانه‌های کوه

یعنی حریمِ گریه‌هایم را
گاهی رعایت کن
دیوانگی واگیر دارد.


116/ عصرانه‌های کوه

هی چشم مالیدیم
               مالیدیم
               مالیدیم
اما ندیدیم
بعد از تو  کاریکاتوری از عدل، حتا...


115/ عصرانه‌های کوه

پیشانی‌اش در پینه‌ها گم بود
محراب‌ها از سجده‌ی او سکته می‌کردند
اما نمی‌فهمید
حالا هم...


114/ عصرانه‌های کوه

حتا همین حالا
              که می‌سوزم
حیرانم از اعجازِ نامردانِ آن دوران
وقتی که حتا ابن‌ملجم هم
                 شق‌القمر می‌کرد!


113/ عصرانه‌های کوه

از من جهانِ چندمی‌تر نیست
وقتی که بی ‌جرم و جنایت
فردیّتم را لای گیسوی تو پیچیدند.


112/ عصرانه‌های کوه

بی‌زار از جنگ
می‌آمدی آرام
چیزی درونم داشت مفقودالاثر می‌شد.


111/ عصرانه‌های کوه

قله برای یک‌نفر جا داشت
من محوِ آغوشِ تو
                   ماندم.


110/ عصرانه‌های کوه

آواره‌ام ام‌شب
آوازِ یک چوپانِ عاشق، خلوتم را کُشت
دارد به دندان می‌کشد گرگِ درونم
                                   زوزه‌هایش را...


109/ عصرانه‌های کوه

یعنی همین بالا
              که داغونم
                 که دارم توی ابرا شروه می‌خونم
                    که حیرونم چه دردی مونده تو جونم

در من رفیقی تازه دارد روضه می‌خواند:
«لامصبا! خسته‌م، بریده‌م...»


108/ عصرانه‌های کوه

تا قله راهی نیست
زخمی‌تر از آنم که برگردم.


107/ عصرانه‌های کوه

حتا همین بالا
             که بیمِ زخمِ بستر نیست
گاهی تقلای پلنگِ خسته می‌خوابد
گاهی به عادت‌های قبرستان‌نشینی
                                        باز می‌گردم.