قبلا وعده کرده بودم قصهى فراموشخانه را بگویم. عجالتا متن زیر را هم از فراموشخانه بخوانید تا سر فرصت به وعده عمل کنم. ماجراها دارد این افسانه ایدوست:
چشمانش را تابه حال دیدهاید؟چشمانش را تا به حال دیدهاید؟ یعنی اینکه با نوعی حس شاعرانه نگاه کردهاید؟ چشمان غمناکی دارد. سایهای از غم همیشه در مژههای بلندش نهفته است...
خر چارپای خوبی است خیلی خجالتی است. به همین خاطر او را دوست داریم. هرچه سیخونک و چوب بخورد، بیشتر خجالت میکشد. اگر هم روزی عصبانی شود و صاحبش را گاز بگیرد یا لگد بزند، تا مدتها از خجالت نمیتواند از طویله بیرون بیاید.
وقتی خری به آدم مینگرد، یک حس مشترک اندوه در آن موج میزند. اگر یواشکی وارد طویله شوی، بهطوری که خر نفهمد، میبینی که چگونه به فکر فرو رفته و به مسایل مهم و حیاتی فکر میکند، مثل ... اما چون طویلهاش معمولا تاریک و کوچک است، همیشه پرندهاش به در و دیوار میخورد!
میگویند خر تنبل است. این دروغ است. مخالفان خر برای خراب کردن او ساختند. اگر خر تنبل بود که یک خروار بار را جابهجا نمیکرد. یا شایعه میکنند که نانجیب است. از نجابتش همین بس که جز در موارد خاص! عرعر نمیکند. بیشتر عمرش را در سکوت میگذراند.
راستی دمش را دیدهاید؟ شبیه دم شیر است. از این نظر با شیر مشترک است. حیوانشناسان احتمال می دهندکه روزگاری،خر سلطان جنگل بوده. اما امان از آدمیزاد که سلطان سابق جنگل را خانهنشین کرد و شد غزال طویلهنشین... .
من الاغی دیدم یونجه را میفهمید...خر در لغت به معنای بزرگ است و داروین و مخالفانش در این نکته اتفاق نظر دارند که قدمت خرها از آدم ها بیشتر است. احترام پیشکسوت هم لازم!
گسترهی جغرافی ایشان نامحدود است؛ هرچند گویا سابقا جزو اقلام صادراتی قبرس بوده اند، اما تازگی ها اوضاع حسابی فرق کرده به نظر می رسد در گبههای عشایر کوچرو کثرت بینهایتی یافتهاند. هر چند اغلب از کرهگی دم ندارند. انواع ساده و راهراه ایشان منقول است. اما به طور کلی باید با احتیاط از ایشان سخن گفت، نوشت و کشید.
رد پایشان علاوه بر تپه ها و برف کوهساران در آثار بزرگان هم دیده می شود. به هر حال آنها هم موجودیتی غیر قابل انکارند.
خرهای اساطیری هم کم نیستندنمونهاش؛ خر ملانصرالدین که آخر نفهمیدیم سواره باشد بهتر است یا پیاده! خر پینوکیو که تظاهر عذاب جسم بود در پس گناهی از هفتگانهی انجیل (شکمبارگی) بیچاره هر کار بدی که میکرد یک جایش دراز میشد، اینبار گوشهایش. تصور کنید اگر قرار بود در شاهکار دیوید فنیچر (Seven) این اتفاق میافتاد.
خر عیسی، فرصت ادراک راکب و خاک زیر پایش را هرگز نیافت؛ خر عُزیر که در پیش چشمان به شک رسیده، معاد را جلوهگر شد، خر دجال نماد تعذر واپسین و دستاویز هزار نباید نفهمدینی؛ خر سانچو که شباهتش با اسب مانند شباهت صاحب و ارباب بود، اما در فضیلت عقلیاش بر صاحب فربه، براهین محکمی از سروانتس نقل شده و لابد خرها همهاش را از بر هستند. خرهای مثنوی کلهم بیتقصیرند! الغرض مولانا را منظور آن بوده که «تمام دیدهها و شعورهای کوتهبین آدمهای نفرین شده هستند» ولی خب...
آوردهاند: روزی مولانا و یارانش در کوچهای میرفتند که خری با صدایی بلند عرعر کرد. صاحب خر به شماتت ضربهای آورد که موقع نشناسی کرده! مولانا گفت: چرا میزندیش؟ او هم مثل ما آدمها نیازهایی دارد که بر زبان ميآورد.
از کسی زیاد هم تعریف کردن خوب نیست. شنیدهای که میگویند تعریف کردن از کسی که ظرفیت ندارد، فقر میآورد. از خر هم زیاد که تعریف کنی ... چه بسا یک دفعه لگد بیاندازد!
همه که خر قُلمراد نمیشوند...