فوتبال با طعم نامردی
لبهای تو قرمز است و چشمت آبی
2- حالا دیگر آنهایی که دماغشان را میگرفتند و تا زمینهی تلویزیونشان سبز میشد، زلفشان را گره میزدند به مثلا «دو قدم مانده به صبح» نیز فهمیدهاند که فوتبال تنها یک ورزش نیست. یک پدیده است با همهی ملحقات و مخلفات و حواشیاش. به «بینندگان جان» اسائهی ادب نشود ولی آنکه فوتبال را بیحاشیه میخواهد؛ یا نمیفهمد یا... باز هم نمیفهمد!
حواشی
لیگ برتر با طعم لیموناد
هفتباغ را که میگذریم، دیگر پرهای کاه روی دیوارهای گلی دیده نمیشوند. این علامت افطار است که مادربزرگ یادم داده است. از تنتن و لوک خوششانس میگوید و لیمونادی که سرو میکند. از خوششانسی خودمان هم... تصورش را بکن، سعادتی میخواهد آدم انقلاب را یادش باشد، جنگی لخت و مردانه را مزمزه کرده باشد، دوم خرداد و سوم تیر را دیده باشد. وقتی به این آخری میرسد آهی میکشد و میگوید بعد از شیراک و کلینتون و خاتمی نوبت سارکوزی و بوش و احمدینژاد است. هارمونی را حال کن. تصورش را بکن. یکنفر توی مالزی به دنیا بیاید و همانجا بمیرد، خداوکیلی میتواند لایههای زندگیای که ما میکنیم را درک کند؟ اینقدر از لایههای زندگی در سرزمینمان میگوید که میگویم: مثل اضطراب صفرهای دستهچک/ مثل قلب غول سبز مهربان، شِرِک/ لایهلایهام/ ورق بزن مرا! میگوید: آهان! عمرا اگر سازندهی شِرِک هم عقلش به این چیزها قد بدهد! دکتر میگوید و میخندد و بعد میزنگد به بچهها که ما پشت در بمایم. اگر در را باز کنید میآییم تو!
توی استادیوم که روی برنابئو را اساسی کم میکند دوستان را مییابیم. عزیزی میگوید افطار را انجام دادهاید؟! رندی میگوید: برادر! صائمین افطار میکنند، شاید هم میخورند ولی انجام نمیدهند! پاقدم ما مس، یکی میزند و دو تا میخورد. دو صندلی آنطرفتر، روحانی سبزهای نشسته که وقتی تماشاگران محترم داد میزنند توپ، تانک، فشفشه... به سرخی میگراید. میگویم: بیخیال! اینها تازه مودبترینهایند. ناگهان زیر پایمان از غرش طبل و شعار، میلرزد. دکتر میگوید: میخواهند جایگاه را بیاورند پایین! از زلزله جان سالم بهدر بردیم، ضایع است اینجوری بمیریم! موبایلها هم دائما بیدارند و نتایج همزمان را گزارش میکنند. صبا و استقلال که مساوی میکنند، قرمزها هم نفس راحتی میکشند.
وقتی فرمان کریمی تراولها را بین شیرینفرازیها میپخشد، تازه عمق فاجعه پیدا میشود. بیخ گوش رییس قدیمی میگویم: شیرین، دوباره فرهاد را اسیر کرد ها! تلخندش صادقانهتر از آن است که باور کنم توی آبنمک خواباندهاندش برای مدیریت عاملی بعدی.
همهی چیزها را که نمیشود نوشت، مخصوصا کنفرانس مطبوعاتی فرهادخان کاظمی را و نمازخواندن مخلصی را روی پاکت سیگار در برهوت بیمُهری. من هم که بلد نیستم ورزشینویسی را اما خلاصهی بازی را میتوان توی تکبهتک خواند. همینقدر که یاد صفای دوستان باشیم و داغ ماندگار بم، ما را بس...
بی دردی
تا کی حدیث عاشقی گفتن؟ در عشق باید کند... باید رفت
این است فرجام غزلهایم، نعشی که در آغوش من ماندهست
• میگويند مردها حتا اگر پدربزرگ هم بشوند باز هم در مواجهه با مادر؛ بچهای بيش نيستند و راست میگويند. برای ما بچهها، دامان مادر، اولين و آخرين پناه است. تنها خوشحالی روز مادر امسال، اين بود كه مادرم توانست بعد از نزديك به ربع قرن، بر سر قبر مادرش در قبرستان ابوطالب مكه حاضر باشد و گرهی از دل وا كند. از مادربزرگ دندان طلا كه در آخرين سفر بههمراه پدرم به مكه رفت و برنگشت، تنها خاطرههايی پريدهرنگ در ذهنم باقیست. ولادت حضرت زهرا(س) و روز مادر بر همه مبارك باشد.
جام زهر
آنهايی كه روی اسبان هميشه برنده شرط بسته بودند، شگفتیهای جام بیشگفتی را به مراحل آخر نسبت میدهند. پر بیراه هم نمیگويند. اما فوتبال همين است. بازیای مثل زندگی است. میشود ازش لذت برد، میشود حتا مهربان بود و صميمی و كری هم خواند. اما با هزار من سريش هم نمیشود تحقير و توهينها را به كریخواندنها چسباند. میشود آقای ...؟
بماند... من به سبك خودم داشتم از اين جام لذت میبردم كه كامم را اسراييلیها تلخ كردند همچنان كه هنگام المپيك هم! آقای آيزنشتات فرموده است (لينكش را نمیتوانم بگذارم چون كه فيلتر! است): «اسراييل كشوری مدرن است و به رشد مدرنيته در منطقهی خاورميانه کمک کرده است.» راستی! بهتر از اين میشود مدرنيته را ضايع كرد؟ من از ضايع شدن مدرنيته و الزامات و اقتضائاتش نمیترسم، باری هراس من همه از مردن در... (اينم بمونه!)
برگرديم به پيش از كامتلخی. سرانگشتی كه حساب كردم، هشت بازيكن كه بوی گورخر میدادند در فينال جام بازی میكنند ( زينالدين يزيد زيدان را هم كه هنوز از اين بوها میدهد اگر اضافه كنيد میشود نه تا). تيمی كه فصل آينده احتمالا بايد در دستهی سوم ايتاليا بازی كند، هشت بازيكن در فينال جام جهانی دارد و احتمالا بهترين بازيكن جام را معرفی خواهد كرد (اگر نمكناشناسی در حق ميزبان را نديده بگيريم) و اينهم از بازیهای بامزهی فوتبال است. حالا رحمان رضايی هم میتواند سرش را بالا بگيرد و برود دستهی دو يا سه تا مهاجمان ميلان يا يوونتوس را مهار كند!
فعلا كه برای من مثل خيلیهای ديگر بازیهای امشب و فردا كمی كمهيجان شده است، هر چند ميان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمان است (اينم بمونه!)
هذیان فوتبالی 7
باشگاه، يك مفهوم كليدی و تعيينكننده در دنيای فوتبال است. باشگاه همان مكان مقدسی است كه قديسان و مومنان نحلههای متنوع آيين فوتبال را زير يك پرچم گرد میآورد و البته اينك سوپرماركت بزرگی شده كه انواع و اقسام كالاها را عرضه میكند. سفيد، سرخ، قهوهای، سياه و تازگیها زرد.
قبل از شروع مسابقات به اين میانديشيدم كه در اين جام جهانی، هيچ باشگاهی بهاندازهی چلسی، تنوعخواهی و جاهطلبی مديرانش را به رخ نكشيده است. يك سرمايهدار روسی _وارث رانتهای پس از فروپاشی_ نخبهترين كالاها را از دهها كشور سوا میكند كه آخرينش، مايكل نيجريهای است كه در نبرد گلادياتورها حضور ندارد. در اين جام جهانی ده كشور نمايندگانی در اين تيم داشتند (و دارند): آرژانتین، جمهوری چک، انگلیس، فرانسه، آلمان، غنا، هلند، ساحل عاج، پرتغال و اوکراین. اين بردههای گرانقيمت دنيای مدرن را سپردهاند دست كشيشی پرتغالی كه راهبرد اهلی كردن را خوب بلد است.
راستی! اگر كشوری مثل چين به همهی اقتضائات بازی سرمايهداری تن در دهد، برای جذب مخاطب تلويزيونی و فروش كالاهای توليدی باشگاه هم كه شده، از اين به بعد بايد دستكم يك چشمبادامی در تيمهای بزرگ ببينيم. يعنی شانس يك بازيكن چينی در شرايط ضعيفتر بيشتر از يك بازيكن ايرانی برای لژيونرشدن خواهد بود.
اين آخرين پست امشبم بود. برخی بیخودیها، ماهيت آدم را رو میكند. چون قاعدهی نوشتن در وب اين است كه مطلبی را حذف نكنيم، منهم استثنائا امشب عطای محافظهكاریم را به لقای فوتبال میبخشم.
پ.ن: اينهم سرمقالهی شرق با عنوان «زنده باد فوتبال».
هذیان فوتبالی 6
هر كس به طريقی با اين پديده درگير است. يكی از سر لجبازی با دوستان و اعضای خانواده طرفدار تيمی میشود، ديگری با هزار من دليل فلسفی و تاريخی. آنيكی هم خاطرهی كودكی رهايش نمیكند و البته اين وسط روشنفكران بینوا هم كلی بد و بيراه میگويند و بيشتر از آن میشنوند. فوتبال را چه جايگزين جنگ بدانيم، چه عامل استعمار؛ چه بديل مذهبش بخوانيم (درجوامع لامذهب!!) و چه افيون تودهها، خودش را به جوامع انسانی تحميل كرده و مستانه پيش میرود. قبول دارم؛ حرص در میآورد وقتی درآمد يك فوتباليست بیسواد از دسترنج صدها هنرمند بيشتر است و عروسكی مثل بكام شهرتی عالمگيرتر از همهی نخبگان جزيره دارد. اما مزهاش به همين است!!
دلم میخواست فرصتی بود و دربارهی مشاهدات آن سوی سكهی پول و شهرت فوتباليستها كه بردههای (گلادياتورها) دنيای مدرنشان میخوانند صحبت كنيم.
دوستی دارم كه مدعی است تحمل زندگی حرفهای آنهم در بهترين سالهای جوانی كار هر كسی نيست. از لمپارد میگفت كه به قول خودش تا حالا ساعت يازده شب را نديده است و بعد از يكی دو سفر با فوتباليستها و اينكه سر شب، درهای اتاقهای هتل را رويشان قفل كرده بودند و قوانينی كه بيشتر يادآور دوران بردهداری است. ايشان از قول يكی از بازيكنان متاهل روايت میكرد كه هميشه در طول مسابقات، خانمم شبها فرزندمان را حائلمان قرار میدهد تا فردايش توی تمرين يا مسابقه آبروريزی نكنم.
بگذريم و وارد معقولات نشويم! من بيشتر از هر چيز در اين دوره داشتم گورخرها را میپاييدم تا ببينم چندتايشان به نيمهنهايی خواهند رسيد. پاييدن آبیهای لندن هم دلمشغولی ديگرم بود. دوست و دشمن! را با هم ديد میزدم. اگر خوابم نبرد تا لحظاتی ديگر دربارهی چلسی خواهم نوشت.
هذیان فوتبالی 5
هذیان فوتبالی 4
هذیان فوتبالی 3
نگفتم!نه! نمیشود. از اين فوتبال ناگزير، انگار گريزی نيست. فوق فوقش اسم وبلاگ را عوض میكنم! از پيشبينی صحبت كردن، مهمل است آنهم بعد از بازی اما دلم میخواهد به آنكه گفته بودم در اين تورنمنتها بايد نگران تيمهايی مثل چك، اسپانيا و آرژانتين بود كه كوبنده آغازيدند و ممكن است كم بياورند بگويم: نگفتم!؟
هذیان فوتبالی2
اينبار نمیشود ننوشت. اوضاع روبراه است. گورخرها خوب گردوخاك كردند. حتا زيزو كه هنوز در خاطرهی لباسِ راهراه محكمتر بازی يا به قول آقای گزارشگر، آقايی میكند. ملالی نيست جز حذف آرژانتين آنهم به دست آلمان، آنتر هم بهدست دروازهبان چلسی! ما كه بیحضور جادوگر در استاديوم، راحت با اين افتضاح كنار آمديم. فعلا كه میشود به همين گورهای باقیمانده آفرين گفت. بوفون، تورام، كاناوارو، دلپيرو، ويرا و... حتما بهياد پاول و زلاتان خواهند بود. پسوتوی بدبخت هم كه از خودكشی جان سالم به برده! عجب گور تو گوری شده است ها!
اميدوارم به تريج قبای حضرت سيد ضيای شفيعی برنخورد كه چرا كتيبهی زخمش به اين حال و روز افتاده. سالهاست روزنامهی سلام تعطيل شده اما نوستالژی واژهها! دست از سرمان برنداشته. قول میدهم بعد از اين رعايت كنم.
هذیان فوتبالی
اگر كسی را نااميد كردم شرمندهام. من از برزيل فقط ريوالدويش را میخواستم با آن زانوهای كج و معوج كه آن را هم به سرزمين فلاسفه تبعيد كردهاند. از آرژانتين هم فقط خاطرهی جادوگر 1986در من مانده است و پيراهنی كه همزمان با بازیهای مكزيك و بهمناسبت قهرمانی در يك جام معتبر!! جايزهمان دادند. پيراهنی كه همراه با قدكشيدنهای ما، بزرگ نشد تا دو سه نفر آنرا بپوشند! سر به تن انگليسها و آلمانها هم نباشد، نباشد! (شرمندهام كواچ جان)
حال و روز فوتبالی من آنقدر وخيم هست كه حوصلهای برای كری خواندن بابت اين گورهای پراكنده در تيمهای ديگر آنهم با آبروريزیهای اخير باقی نماند. تنها میماند يك جمله: خوش بهحال آنهايی كه برزيل را دوست دارند و بدا به حال كسانی كه نمیدانند ايران ببرد بهتر است يا ببازد!
فوتبال
فحشهايمان كمكمك دارند كشوری میشوند
باشگاه مس با بودجهی سهميلياردیاش بالاخره توانست اميدی برای صعود به ليگ برتر بيابد. آخرين باری كه مديرعامل محترم باشگاه و استاد سابق را ديدم، هنگامی بود كه اميد عزيز داشت با ايشان مصاحبه میكرد، منهم بالاجبار وارد بحث شدم و طبق معمول از دغدغههای ديگرمان هم سخنی رفت. اين رقم سهميليارد تومان وسط بحثهای ما پيدايش شد و اميد هم چاپش كرد و سريع روی آنتن رفت. چند روز بعدش استاد زنگ زد و از من بهخاطر ماجرای طرح بودجه و تبعاتی كه بههمراه داشته، گلايه كرد. اميد هم گفت يادم باشد موقعی مصاحبه كنم كه تو نباشی! البته دليل اصلیاش طولانی شدن گفتوگو بود و پراكندگی بحث كه تخصص ماست!
امروز مس سه بر يك هما را برد. اگر اتفاق خاصی پيش نيايد يعنی طلسم نادر دستنشان دارد شكسته میشود. بندهی خدا تا حالا چند بار تيمهايش را تا پلیآف آورده و همانجا گير كرده. از مافيا و مسايل پشتپرده هم دل خونی دارد. شانس آورد كه تيم مقابلش نفت آبادان يا... نبود كه حسابش با كرامالكاتبين بود.
با همهی حرف و حديثهايی كه بارها مطرح شده و يكبار در قالب دلريختهها هم منتشر كردم و نيز این مطلب، با اينهمه پای فوتبال كه وسط میآيد و جنبههای مثبت و تاثيرگذارش آنهم در مناطقی كه بهشدت در معرض آسيبهای ديگر! اجتماعی هستند، باز هم خوشحالم كه در موقعيت بين بد و بدتر، اولی نصيبمان شده است. بهقول خودم، اصلا بگذار توپ را بچسبانند روی كاسهی وافور! اين تخدير از آن يكی كه قابل تحملتر است!!
فوتبال، هديهی زمين به آسمان
يكی از جاندارترين مطالبی كه دربارهی فوتبال خواندهام، نوشتهی اين بابای دوستداشتنی بوده كه چندسال پيش در نشريهای منتشر شده بود. عنوانش اگر اشتباه نكنم «فوتبال، هديهی زمين به آسمان» بود كه اگر آرشيوی باشد، هنوز هم جان میدهد برای اين روزهای تبآلود و پرهيجان. محتوای آن نوشته، چنان كه از عنوانش پيداست، تقديس اين پديده بود و اين بازی را اوج خلاقيت نوع بشر در مسابقه با خدايان دانسته بود.
البته كم نيستند كسانی كه نگاه تحقيرآميزشان را به اين پديده پنهان نمیكنند. به باور برخی، تاختن به فوتبال -اگر روشنفكری را فحش نپنداريم- يك ژست روشنفكرانه است كه مدعی، آن را مخدری میداند كه جايگزين دين میشود و كاركرد پنهانش، استثمار مردم و آموزش آنان برای پذيرش وضع موجود و سازگاری با نظم سياسی است.
يكی از تحليلهای خوب از اين پديده، در كتاب «روش تحليل رسانهها» نوشتهی «آرتور آسابرگر» آمده كه البته جامعهی امريكا را مدنظر داشته است و فوتبال خاص آنان را. سال گذشته، يادداشتی را دربارهی فوتبال چاپاندم! كه مقدمهاش، اشارهای به فحوای اين كتاب داشت و كاركردش، توصيههايی برای دستاندركاران صفحهی ورزش يك نشريهی محلی. در آستانهی جشنوارهی جهانی فوتبال، شايد به خواندنش بيارزد:
فوتبال، صرفا يك واقعهی قهرمانی و ورزشی نيست، بلكه جزيی از نظام بزرگتری از وقايع است كه به بازی مربوطند و بر اهميت آن به ميزان قابل توجهی میافزايند.
«آرتور آسابرگر» در بخشی از كتاب «روشهای تحليل رسانهها»، فوتبال را بازی نشانهها میداند. استاديوم را نشانهای عظيم از مكانی مقدس برمیشمارد كه در آن طرفداران (و گاه متعصبان) فوتبال گرد هم میآيند تا مبارزهی سازمانيافته و آبرومندی را تماشا كنند كه بهنظر بسياری، جانشين «جنگ» شده است. وی حتا جای نشستن مردم در ورزشگاه را نشانهای از ميزان قدرت، ثروت و پايگاه اجتماعی آنان میداند. او زمين را شبكهای عظيم میپندارد كه خطوط سفيد بر زمينهی سبز رنگ و شدت رنگها بر هيجان واقعه میافزايد. اينهمه بهعلاوهی مردمی با لباسهای گوناگون (داوران، بازیكنان، سردستهی تشويقكنندگان، مربيان و ...) را دال بر انواع مهارتها و كاركردهايی میپندارد كه در يك بازی انجام میشود. همچون اجرای قانون، فعاليت قهرمانی، برنامهريزی، عقلانيت و ...
وی در بخشی ديگر از اين كتاب، از احساسات پرشور مردم نسبت به فوتبال و تيم محبوبشان، نتيجه میگيرد كه فوتبال بسيار فراتر از يك ورزش ساده است و از قول «آر ریيل» آن را جانشينی برای مذهب در جوامع غيردينی مطرح میكند. وی برخی شباهتهای فوتبال و مذهب را چنين برمیشمارد: فوقستارهها بهجای قديسان، بازی يكشنبهها بهجای مراسم مذهبی يكشنبهها، بليت به جای صدقه، بازیهای پيچيده بهجای الهيات، مربيان بهجای كشيشان، استاديوم بهجای كليسا و شيفتگان فوتبال بهجای مومنان كليسا نقشآفرينی میكنند.
وی معتقد است مردم به اسطوره، آيين، راز و قهرمانگرايی نياز دارند و فوتبال در اينگونه جوامع، شايد بيش از مذهب، به مردم در ارضای اين نيازها كمك میكند. البته اين بحث از كتاب با طرح اين پرسشها پايان میيابد كه آيا پيامهايی كه از فوتبال دريافت میشود بهاندازهی آنچه وعظهای مذهبی عايد میكند ارزشمند است؟ و آيا فوتبال به ترياك تودهها تبديل نشده است؟
آسابرگر همچنين از زوايايی ديگر نيز به اين پديده نگريسته كه مجال پرداختن بدان نيست اما توجه همگان بهويژه تحليلگران رسانهها را به يك نكته معطوف میكند و آن اين است كه ما در مواجهه با فوتبال و پخش آن از رسانهها با يك شكل هنری سر و كار داريم و اشكال هنری، پديدههايی بهغايت پيچيده هستند. بايد مراقب باشيم كه يك برنامه را صرفا به نظامی از نشانهها، عامل اجتماعی كردن، وسيلهای برای نفوذ در آگاهی مردم و يا موضوعی كه محرك و مشكلات اوديپی و چيزهايی از اين قبيل را نشان میدهد تقليل ندهيم.
تكمله: شواهد بالا را مدد گرفته بودم تا يادآور شوم كه فوتبال جزيی گريزناپذير از دنيای مدرن است و برای جامعهی ما كه به تعبير دوستی، ساختارها و زمانهای گوناگونی از ابتدای تاريخ تا موقعيت پسامدرن در خود دارد، میتواند بهطرز چشمگيری جذاب و تحولآفرين باشد. میتوانيم با نظرات آسابرگر موافق باشيم و يا دگرگونه بيانديشيم اما نمیتوانيم از اين مساله بگذريم كه فوتبال با همهی تبعات مثبت و منفی آن، ظرفيتهای فراوانی برای كشف و بسط دارد.