چشم‌های خائن و خادم

سال گذشته، سال مرگ آدم‌هايی بی‌بديل بود. دوستمان آقای محبی، اعتقاد داشت كه مرده‌پرستان خوبی هم نيستيم، اما ما راويان خوبی بوديم. راويان مرگی كه هر ازچندگاهی

يك ويژه‌نامه! چاپانديم و از رو نرفتيم.

 

حالا نوبت استاد صنعتی است. اين يكی غافلگيرمان نكرد! دليلش ساده است. هر هفته، خبر عيادت يكی از مسوولان را از ايشان خوانديم و اين يعنی كه اتفاقی در راه است. شامه‌ی آقايان خوب كار می‌كند!

 

خدا رحمتش كند كه هنر مجسم بود و مجسمه‌ی رنج.  وقتی مادرش مجبور می‌شود به‌خاطر آزارهای صاحب‌كارش او را به يتيم‌خانه‌ی صنعتی بزرگ بسپارد، داستان رنج‌های او مدت‌ها بود كه آغاز شده بود. زندگی‌نامه‌ نمی‌نويسم كه سترگی هنر و عظمت زخم‌هايش در حجم

اين قلم نمی‌گنجد. آثارش شناسنامه‌ی عشق اوست. آب‌رنگ‌ها، مجسمه‌ها، تابلوهای موزاييك و...

 

از ميان همه‌ی حكايت‌هايی كه از اين عزيز شنيده‌ام؛ يكی بيش از ديگران، جلبم كرد چنان‌كه يكی از ميان آثار بی‌شمار و ارزشمندش. استاد گفته‌ است بيش‌ترين زمانی‌ را كه صرف ساختن يك مجسمه می‌كنم مربوط به چشم‌های سوژه است. او معتقد بود چشم‌ها، خدمت و خيانت را خوب می‌نمايانند و تلاش می‌كرد اين حقيقت غريب را در آثارش جلوه دهد. مجسمه‌ی جمعی از زندانيان مجرم را ببينيد و مقايسه‌اش كنيد با مجسمه‌ی اميركبير تا بهتر بفهميم صنعتی كه بود و چه كرد؟ راستی چند هنرمند داريم كه بتوانند سر درون را در چشم‌خانه‌‌ی مجسمه‌های بی‌جان  جا دهند؟