قرار بود حنابسته‌ی جنون بشود
کنارِ حوض بماند، چهل‌ستون بشود

کنارِ حوض به فواره‌ها نگاه کند
قرار بود که در اوج، سرنگون بشود

نه این‌که روضه بخواند، سراب گریه کند
نه این‌که حرمله‌ی کودکِ درون بشود
.
.

خوشا حماسه که می‌بارد از نگاهِ تبر
بدا صنوبر اگر لحظه‌ای زبون بشود

چنان بخند که شوقِ بهار شره کند
چنان برقص که آغوشِ باغ، خون بشود
.
.
.