چارپاره / گیسو طلا
گيسوطلا
1بهاتفاق يكی از دوستان، زده بوديم به چاك جعده! تا روزمان را فارغ از هياهوهای شهر، در بستر طبيعت بگذرانيم. آنروز به گپوگفت و كباب و كتاب و شعر و مشاعره گذشت. وقت برگشت، سری به مقبرهی شاهنعمتالله ولی در ماهان زديم. پاييز بود و درختان چنار ماهان، سرخ و شعلهور. زمزمه كردم: «پادشاه فصلها پاييز...» كه انگار حس تغزل رفيقمان برانگيخته شد. روی برگهای ريخته، آرام شروع به قدم زدن كرد و غزل گفتن. نزديكش كه شدم مه رقيقی چشمهاش را پوشانده بود. خندهام گرفت. گفتم: «آقای عاشق! بس كن... انگار دورهی اين كارها گذشته است!»
از فروشگاه درون آستانه، كاست عصار را خريده بود تا «عشق الهی»اش را توی ماشين بشنود. نمیدانم كجای نوار بود كه مثل برقگرفتهها از جا پريد. نوار را كمی به عقب برگرداند و صدا را بلند كرد:
خيال نكن نباشی، بدون تو میميرم
گفته بودم عاشقم، حرفمو پس میگيرم
عصار داشت با لحن لاتی و «هه» گفتنهايش میخواند و رفيق ما انگار كه فحش آبنكشيده نوش جان میكند، پرپر میزد.
2 گمانم نوروز دو سال پيش بود. همسفر عزيز ديگری داشتم كه با هم به آستارا رفته بوديم. اين رفيق ما از آنهاست كه اگر نيمهشب بگويی برويم!، نمیپرسد كجا؟ سر ماشين را كج كرديم طرف گردنهی حيران و ناگهان سر از اردبيل درآورديم. قاعدتا سرعين نمیشد نرفت. بعد از خواباندن وسوسهی آب گرم و چشيدن آش دوغ، هوس موسيقی كرديم. فروشندهی جوان، كاستی را پيشنهاد كرد كه مدعی بود هواخواه فراوان دارد. تاريخ، اينبار از زبان شادمهر تكرار میشد:
عمرا اگه لنگهمو پيدا كنی...و الخ.
تحقير و استخفاف معشوق (محترمانهاش است البته!) داد اين رفيق شفيق ما را هم درآورد و اين قصه ادامه داشت تا...
3 حوصلهمان از دست صدا و سيمای وطنی سر رفته بود. برای من كه جز فوتبال، جذابيتی در اين جعبهی جادو نمیديدم، پيشنهاد دوستی برای استفاده از ماهواره، وسوسه كننده بود. (عنايت داريد كه اين ماجرا قبل از تصويب جريمهی 5ميليون تومانی مجلس برای دارندگان ديش نوشته شده است!) بهخودم گفتم: ريش كه داريم، ديش هم میگذاريم تا قافيهمان جور جور شود! چند روزی علاف شبكههای مختلف بوديم و متوجه شديم كه پاك از قافله عقب افتادهايم! هر دكمهای كه میزديم ماجرايی داشت. يكی داشت میخواند:
عشقا شده اينترنتی، ايميلی...
يكی ديگه توی بلندگوی دستی فرياد میزد:
ديگه ازت بدم میآد...بدم میآد...
همون آقا در يك كليپ ديگر در حالی كه تیشرت با طرح چهرهی چهگوارای بدبخت! تنش كرده، میخواند:
يه ماچ داد و دمش گرم...
طبق چيزهايی كه يادمان دادهاند، فكر كردم كه لابد تا تقاضا نباشد، عرضه رونق نمیگيرد. از دوستان جوانترم كه پرسيدم، گفتند: كجای كاری! معشوقكان هم با اين آهنگها حال میكنند! دوباره پرسيدم. فرمودند: شما نسلسومیها را درك نمیكنيد. سانتیمانتاليسمتان عاصیمان كرده. نه شعر پرحسرت و لبريز از درد هجرانتان به ما میسازد نه موسيقیتان با ريتم ما جور میشود. زخمهی اولی سهتار را سر ميدان اولی میزند و بعديش توی بزرگراه بعدی گم میشود...
4 اصلا اينهمه مقدمه چيدم كه چه بگويم؟ از شكاف نسلها و سليقهها. ابدا. از مفاهيمی كه دگرگونه شدهاند؟ ما را چه به اين اظهار لحيهها! میخواستم دربارهی چارپارهای بگويم كه در كتيبهی اول گذاشتم و چند وقتی شناسنامهی اينترنتیام شده بود. دوست و آشنا، برای تفريح و مزاح و يا راهانداختن كار، به جان «گيسوطلا» قسمم میدادند! (يعنی ما هم وبلاگت را خواندهايم) با اينكه میشود حدس زد با اين اوضاع و احوال، تاريخ مصرفش –دستكم برای نسلچندمیها(؟)- تمام شده، اما شان نزولش هنوز هم برايم عزيز و گرامی است. پس با اجازه، چراغ امشب را با اين شعلهی قديمی معلمانه! میگيرانم:
خانم اجازه! شادی از اعماق سینهام
در جای جای آینه جریان گرفته است
تصویر سرد مرده و بیروح چشمهام
درقاب خیس پنجرهها جان گرفته است
هر شب در انتظار غزلهای آشتی
در من حضور سبز تو تکرار میشود
حسی شگفت - همنفس لحظههای ناب-
در کوچهسار خاطره بیدار میشود
یک اتفاق، یک غزل ساده، یک نگاه
پای مرا به خانهی خورشید باز کرد
قلبم پس از غروب غزلهای سوخته
راهی دگر بر آنچه نمیدید باز کرد
اینک منم شکفتهتر از روح آبشار
وقتی به گیسوان تو سوگند میخورم
وقتی هزار قاصدک از سمت دستهات
دشنام و دشنه... هر چه میآرند میخورم
در های و هوی غربت جانسوز روزهام
محتاج هایهای غریبانهی توام
پروا مکن به غربتمان گریه کن عزیز
آرام و عاشقانه که من شانهی توام
گیسو طلای من، بخرام و خراب کن
قلب مرا که زخمهی ساطور خورده است
سر باز میکند اگر از عشق نگذرم
زخمی که باز این دل مغرور خورده است
گیسو طلا! چگونه از این عشق نگذرم؟
دستم تهی و خاطرههایم پر از غم است
پربستهام عجیب، زمینگیر و ناتوان
سهم من از تو باز همان دام محکم است
اما تو ... آه... مست و سبکبال می روی
دستم به گیسوان طلایت نمیرسد
در خلوت سیاه کلاغان دورهگرد
فریاد میزنی و صدایت نمیرسد
این آسمان شبزده، این شهر پرفریب
یک كورسو اميد نشانم نمیدهد
میخواستم برای تو تا صبح بشمرم
خانم اجازه! گریه امانم نمیدهد