چارپاره / 0341

1- آن‌روزها که تازه موضوعی به‌نام تهاجم فرهنگی مطرح شده بود، رفیق شاعر و خوش‌ذوقمان می‌گفت: «برای مقابله با تهاجم فرهنگی، باید همه را عاشق کرد!» در همان روزهای مثل همیشه دوقطبی، که برخی بر اصلش ان‌قلت می‌آوردند و برخی باورش داشتند، ظاهر سخن، حمل بر طنز می‌شد و جان سخن، حمل بر هزل.
این‌روزها اما گاهی دل به جان آن کلام می‌دهم که همه را به امید می‌خواند و زندگی. به نور عشق و شور زیستن. به مرهم این روزهای سختِ زخم‌آجین.

2- برای این‌که این چاپاره را از انبان در آورم و گردی از رخ کتیبه –که کم‌کم دارد تاریخی می‌شود- بگیرم، علاوه بر اشاره‌ی بالا، بهانه‌ی دیگری هم داشتم و آن، صعود زمستانی کوه‌نورد تازه‌کار اما شیرآهن‌ اراده‌ی رفیقی دیگر به دماوند بود که دوشادوش جمعی از بچه‌های تیم ملی و  زانوخردکرده‌های کوه، از طرف ما بوسه‌ای بر نوک قله‌ نشاند. عزم‌هایی چنین راسخ، همیشه الهام‌بخش و شور‌آفرینند.


این قلّه، نردبان قشنگی‌ست تا تو را
از پشتِ بامِ بهت و تحیر رصد کنم

و مثل نوحِ کوچکی از دست روزگار
دستِ تو را بگیرم و از گریه رد کنم


ادامه نوشته

چارپاره / گیسو طلا

خانم اجازه! شادی از اعماق سینه‌ام
در جای جای آینه جریان گرفته است

تصویر سرد مرده و بی‌روح چشم‌هام
درقاب خیس پنجره‌ها جان گرفته است

 
هر شب در انتظار غزل‌های آشتی
در من حضور سبز تو تکرار می‌شود

حسی شگفت  - هم‌نفس لحظه‌های ناب-
در کوچه‌سار خاطره بیدار می‌شود

 
یک اتفاق، یک غزل ساده، یک نگاه
پای مرا به خانه‌ی خورشید باز کرد

قلبم پس از غروب غزل‌های سوخته
راهی دگر بر آنچه نمی‌دید باز کرد
 

اینک منم شکفته‌تر از روح آبشار
وقتی به گیسوان تو سوگند می‌خورم

وقتی هزار قاصدک از سمت دست‌هات
دشنام و دشنه... هر چه می‌آرند می‌خورم
 

در های و هوی غربت جانسوز روزهام
محتاج های‌های غریبانه‌ی توام

پروا مکن به غربتمان گریه کن عزیز
آرام و عاشقانه که من شانه‌ی توام

 
گیسو طلای من، بخرام و خراب کن
قلب مرا که زخمه‌ی ساطور خورده است

سر باز می‌کند اگر از عشق نگذرم
زخمی که باز این دل مغرور خورده است

 
گیسو طلا! چگونه از این عشق نگذرم؟
دستم تهی و خاطره‌هایم پر از غم است

پربسته‌ام عجیب،  زمین‌گیر و ناتوان
سهم من از تو باز همان دام محکم است

 
اما تو ... آه... مست و سبکبال می روی
دستم به گیسوان  طلایت نمی‌رسد

در خلوت سیاه  کلاغان دوره‌گرد
فریاد می‌زنی و صدایت نمی‌رسد

 
این آسمان  شب‌زده، این شهر پرفریب
یک كورسو  اميد نشانم نمی‌دهد

می‌خواستم برای تو تا صبح بشمرم
خانم اجازه! گریه امانم نمی‌دهد

     
ادامه نوشته