فراموشخانه/3
دکتر افشین اسدی / بام کویر: بازار ما تشنهی قصههای عشقی است. گرسنه است. آرزومند قهرمانانی که شبها در سریالهای مرصع و صبحها در نشریات ملون تحویل بازار میشوند. مشتری این بازار نسل جوانی است که آرزوهای دست نیافتهاش را در قصههای عشقی دو آتشه جستوجو میکند و دغدغههای گرامیاش را با دلخوشی وصفالعیش، نصفالعیش ویران میکند.
دل باختگان این سرزمینِ محکوم به عشق، سوداهایشان را در وجود قهرمانانی میبینند که صبحها در روزنامهها متولد میشوند و شبها درسناریوهای تلویزیونی میمیرند. میگویی نه؟ یک مقایسهی سرپایی از آمار فروش کتابهای عشقی؛ صدهزار جلد؛ با جلدهایی که انگار در آرایشگاهها چاپ میشوند. کتابهای فرهنگی، فوقش پنج هزار جلد...
بیا تا فروش مجلات فرهنگی و ملون، نگاه کن به ردیف بدهکاری و طلبکاری آنها و ببین مال کدام شلوغ تر است…
بگیر تا آمار پر بینندهترین سر یالهای تلویزیونی و جذابترین آنها، انگار عاطفهی جنسی ما در کهنسالی هم هنوز بالغ نشده است. اگر گذرت به دورترین ساندویچ فروشیهای محرومترین شهرهای استان بیافتد، تصویر نقش آفرینان مونث، مثل کاغذ دیواری همه جا را پوشانده. اینها تمام تعبیر ما از واژههای «عشق» و«زیبایی» شده است. جسارت و جرات هم نداریم در آب فرو رویم و مرواریدی صید کنیم. گوهرها را گذاشتهایم و دل خوش کردهایم به سنگریزهها...
دریغا! اگر«اهمیت» در نگاه ما بود، همان سنگریزهها را هم میشد تبدیل به مروارید کرد. پس عجیب نیست که سناریوهایمان را همسطح عاطفههای نابالغ کنیم و به انتقام جوانیهای ناکرده، معشوقههای سریالی را یکییکی غرق در خون ببینیم؛ آنهایی که شاید تنها جرمشان این باشد که«روسری آبی» ندارند...
دل باختگان این سرزمینِ محکوم به عشق، سوداهایشان را در وجود قهرمانانی میبینند که صبحها در روزنامهها متولد میشوند و شبها درسناریوهای تلویزیونی میمیرند. میگویی نه؟ یک مقایسهی سرپایی از آمار فروش کتابهای عشقی؛ صدهزار جلد؛ با جلدهایی که انگار در آرایشگاهها چاپ میشوند. کتابهای فرهنگی، فوقش پنج هزار جلد...
بیا تا فروش مجلات فرهنگی و ملون، نگاه کن به ردیف بدهکاری و طلبکاری آنها و ببین مال کدام شلوغ تر است…
بگیر تا آمار پر بینندهترین سر یالهای تلویزیونی و جذابترین آنها، انگار عاطفهی جنسی ما در کهنسالی هم هنوز بالغ نشده است. اگر گذرت به دورترین ساندویچ فروشیهای محرومترین شهرهای استان بیافتد، تصویر نقش آفرینان مونث، مثل کاغذ دیواری همه جا را پوشانده. اینها تمام تعبیر ما از واژههای «عشق» و«زیبایی» شده است. جسارت و جرات هم نداریم در آب فرو رویم و مرواریدی صید کنیم. گوهرها را گذاشتهایم و دل خوش کردهایم به سنگریزهها...
دریغا! اگر«اهمیت» در نگاه ما بود، همان سنگریزهها را هم میشد تبدیل به مروارید کرد. پس عجیب نیست که سناریوهایمان را همسطح عاطفههای نابالغ کنیم و به انتقام جوانیهای ناکرده، معشوقههای سریالی را یکییکی غرق در خون ببینیم؛ آنهایی که شاید تنها جرمشان این باشد که«روسری آبی» ندارند...
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶ ساعت توسط مرتضا دلاوری پاریزی