تحشیهی «بام» بر «میوهی ممنوعه»
تشخیص آدمهایی که میخواهند حرفی را بزنند و نمیزنند یا نمیتوانند بزنند کار دشواری نیست. کافی است به لبهایشان نگاه کنی؛ میلرزد و در مقاطع متوالی دهانشان باز بسته میشود، بیصدا. نگاه میکنند اما گوش نمیکنند. گردش پریشان سر و گردن هیچ منطقی ندارد؛ نه منطق گفتن و نه منطق شنیدن؛ همهاش حدیث بیقراری است.
راه دیگری هم هست، یعنی بود... اینکه شنبه شب بنشینی پای برنامهی پردیس شبکه دو و علی نصیریان را تماشا کنی ... پیرمرد بیقرار تر از حاج یونسِ این روزها بود. تعارف بود و حرفهای قشنگ تکراری که ناگهان فوران کرد، وقتی که مجری برنامه ـ سید جواد یحیوی ـ پرسید: «استاد! شما مسالهی حاجیونس را عشق میبینید یا انحراف؟» انگار کبریتی به خرمن استاد زده باشد، حدیث بیقراری جاری شد: آقای مجری! اصلا این حرفها نیست، بیایید کمی به عمق موضوع بروید. عادت کردهایم به برداشتهای سطحی و کلیشهسازی آدمها ما یک روایت کلاسیک داریم بنام «شیخ صنعان» که عطار در منطقالطیر آنرا به زیبایی و لطافت به نظم آورده. در ادبیات این مساله در قالب عشق یا انحراف نمیگنجد، این ادبیات کلاسیک است. در همه جای دنیا هم هست. اما ما نمیخواهیم به عمق موضوع توجه کنیم. آقایان بازاری اعتراض کردهاند به این سریال. مدیران شبکه را تحت فشار قرار دادهاند. چرا باید اینگونه باشد؟ اینها شخصیتهای کلاسیک هستند. همین نگاهها باعث شده که سکانسهایی از سریال ما چیده شود. در حالیکه این فقط ادبیات کلاسیک است و ما باید آنرا بپذیریم!
پیرمرد آرام شد، مجری حیران! این یکی را نمیشد جمع کرد... با استیصال گفت: آقا بهتر نیست در این شب که مردم از عید، شادمانی طلب میکند، ما هم به آنها شادمانی هدیه کنیم؟» راست میگفت، انتقاد تند و تیز علی نصیریان هیچ یک از این رسالتهای شبکه را برآورده نکرده بود. که بدتر، همنشینی شادمانه را به حد یک واکنش احمقانه تنزل داده بود. علی نصیریان را همه میشناسند؛ اینکه میگوییم«میشناسند» منظور آشنایی با چهره و آثار است و گرنه چه کسی میتواند ادعا کند که دست کم «خودش» را میشناسد؟
اما شاید کاراکترهایی که این آدمها در قالب آن جای میگیرند از خودشان آشناتر باشد. در جوانیاش هم نقش «پیر مردهای تنهایی که به دنبال دستاویزی برای ادامهی حیات میگردند» را خوب بازی میکرد. «آقای هالو» مصداق آشنایی است: مرد میانسالی که پیوند عاطفی و تعریف درونی آنرا، در عالم بیرون به مصداقهایی ختم میکند که به همان اندازه که کمیک است، تراژیک هم هست. وجوه شخصیتی که عرف اجتماعی آنها را انکار کرده و زیرپوست این شهر تلنبار شدهاند.
علی نصیریان را همه میشناسند آدمِ بسازی هم هست. هم با صحنه خوب میسازد و هم با بیرون صحنه. با همه کس کار میکند، خوب هم کار میکند. مدیوم تئاتر را عمیقا میشناسد و وقتی جلوی دوربین تلویزیون و سینما هم قرار میگیرد انگار سفیر حرکات تعریف شدهی تئاتر باشد؛ با سبکی که اول در خودش جای میگیرد و بعد به بیرون میآید. کم شکوه میکند، خیلی کم! و وقتی که آتشین مزاج میشود لابد یا موجودیت «تئاتر» در خطر است یا حیثیت «هنر». این آدمها گاهی از دل من و تو و تاریخ و جامعه چیزی را به تماشا میگذارند که از خودشان فراتر میرود و این همان لحظهای است که در هنر به «راز ماندگاری» تعبیر میشود. راستی! چه کسی میوهی ممنوعه را نخورده است؟
راه دیگری هم هست، یعنی بود... اینکه شنبه شب بنشینی پای برنامهی پردیس شبکه دو و علی نصیریان را تماشا کنی ... پیرمرد بیقرار تر از حاج یونسِ این روزها بود. تعارف بود و حرفهای قشنگ تکراری که ناگهان فوران کرد، وقتی که مجری برنامه ـ سید جواد یحیوی ـ پرسید: «استاد! شما مسالهی حاجیونس را عشق میبینید یا انحراف؟» انگار کبریتی به خرمن استاد زده باشد، حدیث بیقراری جاری شد: آقای مجری! اصلا این حرفها نیست، بیایید کمی به عمق موضوع بروید. عادت کردهایم به برداشتهای سطحی و کلیشهسازی آدمها ما یک روایت کلاسیک داریم بنام «شیخ صنعان» که عطار در منطقالطیر آنرا به زیبایی و لطافت به نظم آورده. در ادبیات این مساله در قالب عشق یا انحراف نمیگنجد، این ادبیات کلاسیک است. در همه جای دنیا هم هست. اما ما نمیخواهیم به عمق موضوع توجه کنیم. آقایان بازاری اعتراض کردهاند به این سریال. مدیران شبکه را تحت فشار قرار دادهاند. چرا باید اینگونه باشد؟ اینها شخصیتهای کلاسیک هستند. همین نگاهها باعث شده که سکانسهایی از سریال ما چیده شود. در حالیکه این فقط ادبیات کلاسیک است و ما باید آنرا بپذیریم!
پیرمرد آرام شد، مجری حیران! این یکی را نمیشد جمع کرد... با استیصال گفت: آقا بهتر نیست در این شب که مردم از عید، شادمانی طلب میکند، ما هم به آنها شادمانی هدیه کنیم؟» راست میگفت، انتقاد تند و تیز علی نصیریان هیچ یک از این رسالتهای شبکه را برآورده نکرده بود. که بدتر، همنشینی شادمانه را به حد یک واکنش احمقانه تنزل داده بود. علی نصیریان را همه میشناسند؛ اینکه میگوییم«میشناسند» منظور آشنایی با چهره و آثار است و گرنه چه کسی میتواند ادعا کند که دست کم «خودش» را میشناسد؟
اما شاید کاراکترهایی که این آدمها در قالب آن جای میگیرند از خودشان آشناتر باشد. در جوانیاش هم نقش «پیر مردهای تنهایی که به دنبال دستاویزی برای ادامهی حیات میگردند» را خوب بازی میکرد. «آقای هالو» مصداق آشنایی است: مرد میانسالی که پیوند عاطفی و تعریف درونی آنرا، در عالم بیرون به مصداقهایی ختم میکند که به همان اندازه که کمیک است، تراژیک هم هست. وجوه شخصیتی که عرف اجتماعی آنها را انکار کرده و زیرپوست این شهر تلنبار شدهاند.
علی نصیریان را همه میشناسند آدمِ بسازی هم هست. هم با صحنه خوب میسازد و هم با بیرون صحنه. با همه کس کار میکند، خوب هم کار میکند. مدیوم تئاتر را عمیقا میشناسد و وقتی جلوی دوربین تلویزیون و سینما هم قرار میگیرد انگار سفیر حرکات تعریف شدهی تئاتر باشد؛ با سبکی که اول در خودش جای میگیرد و بعد به بیرون میآید. کم شکوه میکند، خیلی کم! و وقتی که آتشین مزاج میشود لابد یا موجودیت «تئاتر» در خطر است یا حیثیت «هنر». این آدمها گاهی از دل من و تو و تاریخ و جامعه چیزی را به تماشا میگذارند که از خودشان فراتر میرود و این همان لحظهای است که در هنر به «راز ماندگاری» تعبیر میشود. راستی! چه کسی میوهی ممنوعه را نخورده است؟
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶ ساعت توسط مرتضا دلاوری پاریزی