همسايه
دلتنگِ رفتنيم و كسی دم نمیزند
حتا پرندهای مژه بر هم نمیزند
ديوانگی درست! ولی هيچكس چرا
سنگی بدونِ طعنه به آدم نمیزند؟
شبشعری دانشجويی بود. شاعری پشت تريبون ايستاد و چنان پرسوز و حس، غزلش را خواند كه از همان كلمهی اولش، دلم تنگ شد. حالا پس از سالها، دوباره آن حس بهسراغم آمد. شاعر همين نزديكیهاست. (+)
+ نوشته شده در شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵ ساعت توسط مرتضا دلاوری پاریزی
|