چند مثال از کسانی که روزنامه نمیشناسند
فقط کمی انصاف
خانم ندا دهقانی در مطلبی تحت عنوان «چند مثال از کسانی که روزنامه نمیشناسند»، نظر لطفی هم به برخی شهرهای جنوبشرق انداختهاند. دو مثال از سه مثال ايشان مربوط به استان كرمان است. راستش با اينكه پيامی كوتاه برايشان نوشتم و توضيح مختصری دادم، دلم میخواهد از تلاش طاقتفرسا و بهتعبيری از مجاهدتهای خاموشی!! ياد كنم كه در اطراف و اكناف اين مملكت صورت میگيرد اما برخی مركزنشينان، چشمی برای ديدنش ندارند.
اينقدر اساتيد بزرگوار روزنامهنگاری از آسيبشناسی مطبوعات محلی، تحليل به خورد خلقالله دادهاند كه برخی اوقات دامان ما را هم گرفته است و ما هم آلودهاش شدهايم و بارها بدان پرداختهايم. اين ميان البته كسی هم نيست كه بپرسد چرا با اينهمه ادعا، هنوز حتی يك نمونهی موفق از ژورناليسم مورد ادعا كه بتواند مخاطب توليد كند، عرضه نشده است. هر نشريهی جديدی كه متولد میشود مجبور است مخاطبان محترم ديگران را قاپ بزند و به تيراژش افتخار كند. میگويند تيراژ، ناموس روزنامه است – والبته به بهانهی برباد ندادن آن، از زير آمار دادن درمیروند- ولی كيست كه حدود تيراژ روزنامههای دولتی و غيردولتی ما را نداند؟
در ميان همهی صحبتهايی كه گاه و بیگاه در اين باره در محافل مختلف درمیگيرد، اتفاقا من به نمونهای اشاره میكنم كه خانم دهقانی با دوسه جمله، تكليفش را در باب روزنامه ناشناسی مردمانش مشخص كرده است.
از آخرين آمار و آمايشها بیاطلاعم اما جمعيت شهرستان سيرجان چيزي بين 150تا 200هزار نفر است. پنج - شش نشريه در آن منتشر میشود كه عمدتا از همان آسيبهای مورد ادعا دور نيستند اما من – بهجرات- يكی از آنان را الگويی برای روزنامهنگاری محلی - با همهی مشخصهها و مولفههايی كه در جهان مدرن برايش تعريف میشود- میدانم. اين نشريه دههزار نسخه تيراژ دارد كه 5000نسخهی آن از طريق دكهها و مغازهها (طبق صحبتی كه با مديرانش داشتم 95نمايندهی فروش دارند) و 4500نسخهی آن از طريق دستفروشی در معابر به فروش میرسد و 500نسخهی ديگر هم به برخی ادارات و مركز استان ارسال میشود.
اگر آمار حداكثری –يعنی 200هزار نفر- را در نظر بگيريم، و اگر هر نشريه توسط تنها دو نفر خوانده شود – كه قطعا بيشتر از اين است- يعنی از هر 10نفر سيرجانی، يكنفر اين نشريه را میخواند. با يك حساب و كتاب ساده، اگر نشريهای كشوری بخواهد همسنگ اين نشريه عمل كند بايد تيراژی حداقل 3ميليونی داشته باشد!
اينها كه گفتم – اگرچه مهم است و نشاندهندهی اين است كه اين نشريه توانسته مخاطب توليد كند و روزنامهخوان بسازد- همهی ماجرا نيست. نقش و نفوذ اين رسانهی محلی در تغيير عادات و رفتار مخاطبانش هم برای شخص من جالب توجه بوده است. بهعنوان مثال، مدتهاست ديگر مردم سيرجان، عادت چسباندن پارچه و پردههای تسليت بر در و ديوار بازماندگان متوفيان را فراموش كردهاند و بهجايش، آگهي تسليت در نشريهی محبوبشان چاپ میكنند. اگر تنها همين رويه به نشريات سراسری هم كشيده میشد، بسياری از نشريات، دغدغهی مالی نداشتند. (خودتان كه تعداد مردههای مركزنشين را میدانيد)
بگذاريد يك خاطرهی ديگر هم بگويم تا بيشتر به ادعايم نزديك شوم. زمانی در سيرجان هم، چاهی پيدا شده بود كه حاجت میداد! و برخی آن را به اولياء و معصومين مرتبط كرده بودند. تنها زمانی مسوولان جرات كردند، بولدوزرهايشان را سراغ اين مكان بفرستند كه اين نشريه، ويژهنامهای در اين باره منتشر كرد و بستر را فراهم.
با اين تفاصيل نمیخواهم ادعای خانم دهقانی را زير سوال ببرم كه مردم اين شهر، شرق يا اعتماد ملی را نمیشناسند، بلكه میخواهم بگويم آنان روزنامه را میشناسند و اين ماييم كه فكر میكنيم اگر كسی شرق نخواند، روزنامهناشناس است. درست است كه شرق روزنامهای نخبهگرا است و دغدغههای خودش را دارد و البته جنس دغدغهها و زبان بيانشان طوری است كه برای بسياری از مردم اولويت ندارد (اگر اين را میدانستند و میدانستيم كه الان شرايط توفير میكرد) با اينهمه در همين ادعای شرقنخوانی هم – كه البته لزوما نه افتخاری دارد و نه مايهی شرمسارِی است- ترديد دارم. بروبچههای شرق در همين دنيایمجازی فراوانند. میشود از آنها در بارهی سهميه و يا دقيقتر سرانهی شهرستانها سوال كرد.
همهی حرف من اين است كه هنگام صادر كردن احكامی از اين دست، كمی احتياط كنيم. ضرر ندارد. ممكن است ديگران را هم گمراه كنيم و پيامی با اين مضمون برخورنده نوشته شود: «بالاخره يك روزنامهنگار تهراني پيدا شد كه برود شهرستان و ببيند كه آنجاهايي كه از ايران فقط ايراني بودن نصيب مردم شدهاست، حال و هواي مطبوعات و رسانهها چيست.»