ز رنجها برهانند و ...
گاه پیش میآید که امر محتومی را به کسی یادآور میشوی که قادر است بر جلوگیریاش ولی وقعی نمینهد. میبینی که سری به سنگ میخورد و ناتوانی از پیشگیری. اینها مهم نیست. مهم آن است که بعدها قدرت آن را داشته باشی که سرشکسته را سرزنش نکنی و رذیلانه نگویی «نگفتم؟!». مولانا اما دو غزل دارد سخت ملامتگر که تنها «نگفتم»هایی است که اذیت نمیکند و حرص در نمیآورد. بعضی وقتها هم زبان حالاند. بعضی ابیات یکی از این دو غزل را گاهی زمزمه میکنم:
نگفتمت مَرو آنجا که مبتلات کنند؟!
که سختْ دستدرازند، بستهپات کنند؟!
نگفتمت که بدان سوی دام در دامست؟!
چو درفتادی در دام، کی رهات کنند؟!
نگفتمت به خرابات طرفه مستانند؟!
که عقل را هدف تير ترّهات کنند؟!
چو تو سليم دلی را چو لقمه بُربايند
به هر پياده شهی را به طرح مات کنند
بسی مثالِ خميرت، دراز و گرد کنند
کَهَت کنند و دو صدبار کهربات کنند
تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خويش
که کوه قاف شوی، زود در هوات کنند
هزار مرغ عجب از گِل تو برسازند
چو زآب و گِل گذری، تا دگر چهات کنند!
برون کشندت ازين تن، چنانکه پنبه ز پوست
مثال شخصِ خيالیت، بیجهات کنند
چو در کشاکش احکام راضیات يابند
ز رنجها برهانند و مرتضات کنند
نگفتمت مَرو آنجا که مبتلات کنند؟!
که سختْ دستدرازند، بستهپات کنند؟!
نگفتمت که بدان سوی دام در دامست؟!
چو درفتادی در دام، کی رهات کنند؟!
نگفتمت به خرابات طرفه مستانند؟!
که عقل را هدف تير ترّهات کنند؟!
چو تو سليم دلی را چو لقمه بُربايند
به هر پياده شهی را به طرح مات کنند
بسی مثالِ خميرت، دراز و گرد کنند
کَهَت کنند و دو صدبار کهربات کنند
تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خويش
که کوه قاف شوی، زود در هوات کنند
هزار مرغ عجب از گِل تو برسازند
چو زآب و گِل گذری، تا دگر چهات کنند!
برون کشندت ازين تن، چنانکه پنبه ز پوست
مثال شخصِ خيالیت، بیجهات کنند
چو در کشاکش احکام راضیات يابند
ز رنجها برهانند و مرتضات کنند
+ نوشته شده در دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۶ ساعت توسط مرتضا دلاوری پاریزی